~*dailydairy*~

بهش میگن خاطره...

بهش میگن خاطره...

:)
با تشکر از بیان عزیز که به وب قبلیم گند زد
ولی ازونجایی ک اینجانب خیلی ارادم زیاده
همه مطالب وب قبلیمو میزارم اینجا
و با قدرت ادامه میدم😂😂😂😂

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۷/۰۳
    :|
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۴ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    اخی

MaDrEse

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ق.ظ

خببب امروز ی روز کاملا افتضاح بود


زنگ اول دینی امتحان داشتیم 


منم حالم بد بود دیروز نتونسته بودم خوب بخونم براهمین گند زدم ب امتحان^_^


یه امتحان تشریحی گرفت ک اونو فک کنم نصف نمره بگیرم


ولی امتحان تسته خوب بود انگاری


بیخیال اصن نمره مهم نیس امسال ک


مهم درس خوندنه:|


ک درسم نمیخونم:|


ن درس خوندنم مهم نی مهم اینه ادم اخلاق داشته باشه^_^


حالا ک فکر میکنم میبینم اخلاقم ندارم:|


اخلاقم مهم نیست مهم اینه ادم قلبش پاک باشه=)))) ^_^


البته من قلبم پاک نیست میهنه هاهاهااا چرا اخه من انقد با نمکمممم


زنگ دوم شیمی داشتیم 


البته امروز جلسه مامانا بود برای کنکور ماها و مشاور اومده بود حرف زده بود 


مامان دوستم تا منو دید روشو کرد اونور:||||


کلا از من خوشش نمیاد فکر میکنه دخترشو دارم از راه بدر میکنم😂😂😂😂


باواااا اخه کاری نکردیم که


فقط چند بار از مدرسه در رفتیم


چند بارم رفتیم جاها ممنوعه


یکی دوبارم ب پانلای مدرسه دستبرد زدیم 


چند بارم برگه های ورود ب کلاسو برداشتیم


دوبارم برگه امتحانی دزدیدیم^_^


به هرحال تقصیر من نیست ک


تقصیر دوستمه ک میره واسه مامانش تریف میکنه:D


ولی تا مامان یکی دگ از دوستام منو دید یهو اومد سمتم گف سلااااام فاطمهههه جووون عا شلپ شلپ بوسم کرد


وااایییی انقد دوسش داررررم مامان زینبووو


مامانشم انقد منو دوووس دارهههه


ژوووون اصننن


خلاصههه زنگ تفریح تموم شدو رفتیم سرکلاس شیمی ک دبیرمون گف پاشید بریم ازمایشگاه


ماهم رفتیم بعد کلی چیز میز اورده بود


یه قوطی پر منگنات اورد بعد یکی از بچه ها درشو وا کرد ک یهو احساس کردم انگاری این خیلی اشناست


بعد یهو یاد یه چیزی افتادمم


اقا من دوم راهنمایی ک بودم یبار رفتیم ازمایشگاه بعد معلممون میخاست همرفتی تو ابو نشونمون بده برا همین پرمنگنات ک بنفش بودو اورد و ریخت تو اب


رنگش انقد قشنگ شدددددد


بعد منم خوشم اومد از رنگش


یکم ریختم تو پلاستیک و گذاشتم تو جیب مانتوم 


البته اجازه گرفتم از دبیرموناااا




بعد اصن یادم رفت اینا تو جیبمه


مامانم فرداش مانتومو ک شست یهو دیدم ای وااایییی همه لباسم شده بنفش


حالا فرم مدرسه مونم خاکی رنگ بود


اصن ی وضی شد=)))))


حالا امروز دوباره ب یاد قدیما یکم با دوستم برداشتیم ریختیم تو کاغذ و گذاشتم تو جیبم باز تا دبیر نبینه و غر نزنه


من تا کاغذو گذاشتم تو جیبم یهو دبیررر سر رسید و گف وااای چرا در اینو باز کررردییین این خیلی خطرناکههه


سرطان زاست


قیافه من:|


اگه تو اب حل شه انقد انرژی تولید میکنه ک میتونه برگه رو بسوزنه


قیافه من:| 


اگه به پوست بخوره بیماری پوستی ایجاد میکنه


قیافه من:|


بوش نکنین ممکنه بیماری تنفسی هم بگیرین


قیافه من:| :(


اینارو تند تند میگفتو من هی رنگم میپرید


ینی ب غلط خوردن افتادم دگ


یهو کاغذه رو خییلی سریع گذاشتم لا کتابم تا برم سربه نیست کنم این ماده شیطانی رو


گفتم یهو تو همون جیبم منفجر میشه شانسم ندارم ک ب ...میرم


(به فنا)


اون چیزی ک تو ذهن شماست هم محترمه البته😂😂😂😂


این ازمایشه ک تموم شد اب هیدروژنه اورد ک در طی ازمایش انگشت اشارم با این مایع عوضی برخورد کردندی و تاول کَــــنــــدیــــدَنــــــدے و اینجانب اوف شدندی و جیغم ب هوا نرفت


شماهم تعجب کردین؟؟؟منم تعحب کردم


چرا جیغ نزدم اخه؟؟حیغ زدنم نمیومد اصلا


خیلی مظلومانه رفتم ب دبیرمون گفتم خانوم انگشتم اوخ شد


خانم افشاری اول اینجوری نگام کرد فک کرد دارم شوخی میکنم:|


بعد تا دستمو دید یهو جیغ زد بگیرش زیر ابببب




جالبیش اینجا بود وقتی ک ریخت رو دستم اب اکسیژنه خودم نفهمیدم 


بعد چند دقیقه یهو دیدم دستم سفید شده و انگاری غلط گیر ریخته روش


بعد ب منصوره (همون دوستم ک از راه بدرش کردم خخخ)گفتم دستم چرا همچین شده؟؟


گف وا دیوونه غلط گیر ریخته روش


منم خل تره اون نشستم دوساعت فکر کردم ببینم کی غلط گیر ریخته اخه و جالب تره اون دوساعت ب خودم فوش دادم ک چرا نفهمیدم کی ریخته و چرا پاکش نکردم و اصن از کی ریخته


بعد ۱۰مین یهو دیدم سوز گرفت دستم و هی هم شدید تر شدد


اصن یه وضیی 


بعده یه ساعت درد کشیدنو فوش دادن ب جناب مندلیف و تمامی عناصر عزیز جدولش این تاوله یهو خابید و دستم شد عین روز اولش:||||


اصن انگار ک ن انگار ک تو اون یه ساعت چ بلایی سرم اورد:||||


بعدش ک کلاس شیمی هم تموم شد رفتم تو کلاس ک متوجه یه اتفاق وحشتناااااک شدم


ک اونو بیخیال


بعدشم زیست داشتیم ک از اول تا اخرش داشتم نقاشی میکشیدم رو درو دیوار کتاب


دوباره زنگ بعدیشم زیست داشتیم ک اتفاق خاصی نیوفتاد


بعدشم رفتم کتابخونه ک دیدم اووو چه خبرههه و مث اینکه همایش هفته بسیج بودو کلی ادم با لباسا بسیج و اینا اومده بودن


انقد سرو صدا بود نشد درس بخونم


بعده یه ساعتم بابام زنگ زد گف دارم میام دنبالت


هرچی تلاش و تقلا کردم ک نیاد تا من یکم درس بخونم نشد


توروخدا میبینین چ وضیهههه-___-


من باید التماس مامان بابام کنم تا بزارن درس بخونم=))))


امتحان زمین دارم شنبه هیچیم بلد نیستم کلیم سخته


الانم ک مریضم هنو واقعا حس درس نی


هعییی 








اصن از وقتی موهامو کوتا کردما یه حالی شدم


انقد خشن شدمممم 


احساس خود شاخ پنداری بم دست داده=)))))))


تو مدرسه هم همه بم میگن چرا انقد بداخلاق شدی=))))


اصناااا


روایت داریم ک میگن:


از دخترے ک موهــــاے بلندشــــــو پسرونــهــــ کــــوتـاه کَــــردهــ بایَـــــد ترســـــــــید...چــــــون نشــــــون داده هیچـــــے واســـــه ازدَســـــت دادنــ نداره:)


هـــــــــه

  • ~*FaTemE BaNoOoOo*~ --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">