~*dailydairy*~

بهش میگن خاطره...

بهش میگن خاطره...

:)
با تشکر از بیان عزیز که به وب قبلیم گند زد
ولی ازونجایی ک اینجانب خیلی ارادم زیاده
همه مطالب وب قبلیمو میزارم اینجا
و با قدرت ادامه میدم😂😂😂😂

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۷/۰۳
    :|
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۴ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    اخی

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

Weekend2


خببب اخر هفته ای دیگر فرا رسییید


چهارشنبه بمون کارنامه ماهانه دادن:||||


فیزیک بم داده بود۲/۵


:|||||


دمش گررررم=))))))


کارناممو نشون مامانم دادم زد زیر خنده گف خاک توسرت=))))


خخخخ وای منو مامانم اصن ی وضی داریم!


بقیه روزای هفته هم اتفاق خاصی نیوفتاد اکثر اتفاقای جالب همون اول صبا و تو سرویس اتفاق میوفتن خخخ


اهاان دوشنبه ک رفته بودم کتابخونه تا۱۰خوندم یهو باز این عاطفه اومد سروقتم


وااااییییی این دخترررر فقط مژست!!!اندازه ابروهای من مژه داره😂😂😂😂😂


هم خوشگله و هم اهل دلللل


دختر خوبیه هااا ولی تا وارد کتابخونه میشه اول یههه دووور کاااامل تاب میخوره و به همه سلام میکنه


بعدم میاد جفت من میشینه و شرو میکنه حرف زدن


منم نمیتونم بش بگم پاشو برو سردرست بزار ب کارم برسم که


هی لبخند ژکوند میزنم بشو هیچی نمیگم اونم هی ادامه میده


دیگه دوشنبه همون صب اومد نیم سااااعت نشست جفتم و خاطره تریف کرد


بعدشم گف پاشو بریم بیرون من دسشویی دارم:||


قیافه من:|||


منم گفتم خو باشه


و رفتیم اول دسشویی بعد رفتیم پارک بعد رفتیم باغ بانوان اونجا حسابی تابیدیم بعد بش گفتم عاطی بخدااا اگه اومدی جفتم میکشمتتتتت بزار درس بخونم دیگه امتحان دارم


اونم گف باشه و اینا


حالا اومدیم تو


دو دقیقه بعد اومد دوباره با یه پلاستیک بزرگ تو دستش


میگه ببین قشنگن اینا؟


میگم چیه


گف دوسته داداشم واسم شال گردن خریده و نمیدونم چجوری ببرمشون خونه و زر زر زر


به زور بحثو جمو جور کردم و فرستادمش پی کارش


ک یهو اون یکی دوستم اومد


-___-


اصن دوشنبه ۶ساعت بیشتر نخوندم


کنکور:(((((


این ازین


امروزو بگمممم


اجیم مدرسه کلاس داشت برا همین بابام منو زود رسوند قلمچی و رفت دنبال کارش


منم تا وارد شدم دیدم کلی بچه ها وایسادن دم در و یکیشون گف کلاس تشکیل نمیشه:|||


یه سری رفتن خونه ولی خو هیچکی تو خونه ما نبود خونمونم دوره از نوربارون براهمین موندم


از۷ونیم تا۱۱ونیم بیکار بودم اونجا و با بچه ها چرتو پرت میگفتیم 


بعدشم با یکی از دوستام رفتیم ناهار بگیریم و بعده کلی بحث تصمیم گرفتیم فلافل بگیریم


یه نیم ساعتی کارمون طول کشید تو مغازه هه


وقتی از در مغازه بیرون اومدیم یهو نگار پرید رو کولم گف وااااایییی این یاروعه عاشقت شدددههههه بخدا راست میگممم اصن ضایه بوووود 


و منم همینجوری نگا میکردم نگارو:|


یهو گف خو ندیدی چقد هی میخاست حرف بزنه بات و هی ازت سوال میپرسید اینو میخاین؟اونومیخاین؟


بازم من:|||


بعد بم میگن برو هند =)))فرض کن اونجا ک برم هی قدم برمیدارم مردم عاشقم میشن


تو اون اوضا میشه درس خوند اخههههه=)=)))😂😂😂😂😂


بعدشم ک کلاس ریاضی داشتیم استاد خلیلی امروز خیلی خوشال بوود


منم ردیف اول نشسته بودمو بدجور خابم میومد


هی سرم میرف رو میز و یهو میپریدم


نمیدونم استاد دلش ب حالم سوخت یا شانسم بود ک واسه اولییین بار استراحت داد 


خخخخ


یکی از دخترا کلاسمون لیسانس مهندسی پزشکی داره ولی دوباره میخاد کنکور بده


امروز ک بش سلام کردم یهو اومد پیشم گفت دخترررر اخه تو چرا انقد جوجه ایییییی اصن بت نمیاد بخای کنکور بدی=))))


القاب منه ها اینا


جوجه


فسقلی


قوطی


فاط فاط


و...






وای ساعتشو عوض کرده بود:((


من عاشق ساعت قبلیش بووودممم


خیلی خوشگل بود اون:(


کلاس ریاضیم با هزار بدبختی تموم شد


ولی پشتیبانا کلاسو سرویس کردماااا 


اخه چرا من انقد سادیسم دارم:(


وااااای واااااای کلاس ادبیاااااات:((((


امروز استاد یکتا بامون قهر کررررد


اومد ی نفس درس دادو رفت


انقد دلم گرررررررفتتتتت


اصن انگاری ناراحتم بود از قبلش


مثه همیشش نبود


وقتی کلاس ادبیات تموم شد من رفتم از پشتیبان کلاس شارژرمو بگیرم دیدم داره میوه پوست میکنه برا استاد


یهو بش گفتم میشه من ببرم براشون؟؟


اونم یه لبخند زد گفت ببر عزیزززم


ووووییییی انقد ذوق کررردم


اخه هااا این استاد یکتا خیلی شکموعهههه خوراکی میبینه چشاش برق میزنههه


منم ظرفو بردم تو دفترش گفتم بفرمایید استاد


استاد یه نگاه قشنگی کرد و گفت ممنون دستتون درد نکنه


عا منم ذووووق مررررگ


و تهش گفتم بابت امروز ببخشید استاد:(


اخه گفت میخاد تنبیهمون کنه دو هفته


منم طاقت قهرشو ندارررررم:(((


اونم خندید گفت خاهش میکنم :)


عا منم از دفتر اومدم بیرون یهو همه ریختن سرم که چی شددد


منم فقط نگاشون میکردم


از شدت هیجان نمیتونسم حرف بزنم اصن


خخخخخ


بعده کلاسم بابام زنگ زد گف تا ی جایی رو با اتوبوس بیام بقیشو خودش میاد دنبالم


منم هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو خیلی شیکو مجلسی قدم میزدمم تو این هوای دو نفره یه یخ بندون


اصن حصین ک گذاشته بودما یه حس شاخی ای بم دس داااد که نگو اهنگ دلخوشی شو گذاشته بودم رو ریپیت




خیلی با کلاس شده بودم خخخخ




اومممم اینم از امروز


چند وقته شبا سردرد میگیرم دیگه


هی خابم میاد ولی نمیشه بخابم


یا یکی پی ام میده


یا کامنت میزاره


یا جواب کامنتمو میدن


اخرشم سرطان نورون میگیرم میمیرم😂😂😂😂


از دست این امواج Wi-Fi


دیروزم تولد دخترخالم بود پست گذاشتم براش تو اینستا


اومد پیوی کلی قربون صدقم رفت نزاشت بخابم اصن=))=))


تولدش مباررررررک


چیز دیگه ای ب ذهنم نمیرسه که بگم


فلن اودافس تا اخر هفته ای دیگر

اومممم 


اتفاقات این هفته=))))


فیزیک صدام کرد این هفته منم خونده بودم واسه اولین بار توعمرم


دبیرمونم انقدددد ذووووق کرده بوووود


دید هی بلدم هی پرسید باز


پدرمو در اورد=))))


این هفته هم مث بقیه هفته ها حسابی ورجه ورجه کردم تو مدرسههههه


دبیر زمینمون ک دیوونه شده از دستم


حالا امسال ک خیلی خوب شدم!!!پارسال سر زنگ زمین شعر مینوشتم میخوندم واسه بچه ها


کاریکاتور بچه هارو میکشیدم  و مسخرشون میکردم:p


فال میگرررفتممممم


میبافتم موها بچه هارو


اصن یه وضی بود


وایییییی یدفه حوصلم سر رفته بود زنگ تفریح زنگ بعدشم زمین داشتیم


رفتم تو سالن صندوق صدقاتو گذاشتم ورودی کلاس


گلدونارو از تو حیاط مدرسه برداشتم گذاشتم تو پنجره ها کلاسمون


دوتا نقاشی روی بوم تو اتاق پرورشی بود اونارم اویزون کردم رو دیوارا کلاس


ساعت کلاسو بردم جلو


یه بنر خیلی بزرگ بود ک اسم رتبه های برتر مدرسه رو زده بودن توش اونم گذاشم جلو تخته سیاه


ینی پوکوندم کلاسووووو


دبیر زمینمون ک وارد کلاس شد تا نیم ساعت فقط هنگ بود


دیدین میگن اصفهان نصف جهان؟کلاس مام شده بود نصف مدرسه!!!=)))))


تاریخو ک دیگ نگوووو


انقد خلو چل بود دبیرموووون!!!!مارم خل کرد دگ


هر جلسه ک وارد کلاس میشد براش تولد تولد میخوندیم اونم هر بار میگفت وا بچه ها امروز تولدم نیست ک!!!تولدم اذره


و مام میگفتیم عععع!فک کردیم امروز تولدتونه


ینی تا اخره سال هرهفته این اتفاق میوفتاااد


برا امتحان تاریخام ک هیچی


هروقت میخاست بپرسه میگفتیم نخوندیم خانم امتحان شیمی داشتیم


امتحانم ک میخاست بگیره من همه جوابارو از رو کتاب مینوشتم برگمو نفر اول میدادم صحیح کنه


بد ک ۲۰میشدم برگه بچه هارو میداد بم منم همه رو ۲۰میدادم =))))و اینگونه بود ک هیچی از تاریخ حالیمون نشد و اخر سال چند تا از بچه ها تک ماده کردن


یه سری هم ۱۰شدن  ب زور


ینده هم با۱۶پاس کردم:))))))


معلم زبان فارسیمونم ک ار من متنفر بود در حد مررررگ


ینی اگه اخره کلاس یکی پچ پچ میکرد جیغ میزد خانمه صخرههههه حرف نزززززن


هرکی حرف میزد واسه من منفی میزاشت=)))))


در این حد داغون ینی!!


وای اصن داشتم این هفته رو میگفتممم کههه


یکی از بچه ها کلاسمون انقد از من بدششش میااااااد


با نگاش ملومه میخاد منو بخوره اصن=))))))این هفته یکم درگیری داشتم بخاطرش-___-


اه اعصابمو خورد کرده


خو من طاقت ندارم کسی از دستم ناراحت باشه یا از من بدش بیاد:(




اصن این هفته درس نخوندم!!!دو شنبه رو ک گفتم چیکار کردم تو کتابخونه


فرداشم نرفتم اصن!حالش نبود


چارشنبه هم ک رفتم وسط درس یهو خابم برد بیدار ک شدم دیدم۵ونیم شده بابامم۵بار زنگ زده بود و بنده خدا یه بیست دقیقه ای منتظرم مونده بود دم کتابخونه


منم تا تونستم رومو نکردم سمتش اخه صورتم پف کرده بود از خاب گفتم حالا میبینه دگ نمیزاره برم کتابخونه=))))))


اصن یه وضی بود


و امروووووز


چلاجورو بیخیال


خلیلی جونمم بی خیال


یکتاااااارو بگوووو


امروز انقد بداخلاق بوووود ولی بازم خیلی خوووب بود کهههه


وای امروز ریحانه میخاست ازش ی سوال بپرسه منم رفتم تو دفترش 


تاحالا انقد بش نزدیک نبودم=))))


حسم بهش مث جریان ۳تا پست قبلیمه


دقیقا همونجوری:(


اقای محمدی رو میگم خخخ


وای اصن دیگه واقعا نمیتونم درس بخونما!!!چیکار کنمممممم؟؟؟


:(((((((

اصن کتابخونه نیست که


دهکده تفریحیه


یه سری میان از اول تا اخرش ک میخان برن خابن رو میز


یه عده هندزفری تو گوششونه و خیره به کتابن


یه عده لپتاب میارن میشینن فیلم میبینن


یه عده از اون لحظه ای ک میان تا لحظه ای ک میرن نگاشون رو ب ساعته


یه عده همش تو فضای سبز جلو کتابخونن


یه عده ک خیلیم دمشون گرمه میان اول صبح کیفو کتاباشونو میزارن رو میزو میرن تو پارکه بغل فرهنگسرا و تا ۷ونیم ک میخان در کتابخونه رو ببندن پیداشون نمیشه


یه سری پشت کنکوریای عزیزم همش تو نمازخونن هروکر میکنن 


یه سریام مثه من اولش با قدرررررت درس میخونن بعد میبینن هیچی نمیفهمن از درسا نا امید میشن و میشینن نقاشی میکشن


سلفی میگیرن


به خاطرات دهه اخیر فکر میکنن


ب اثرات برجام بر زندگی


ب اینکه همه چی درس نیست=))))


بعدشم میشینن حرف میزنن با دوستای جدیدو قدیمی بعدشم دیگه ب خودم مربوطه=))))


امروز دیگه نشستم واسه خودم هدف نوشتم ک چرا باید رتبم خوب شه


حالا برگشو جا گذاشتم تو کتابخونه وگرنه عکس میگرفتم ازش نشونتون میدادم


اصن هرکی میدیدش دلشو میگرفتو میخندید!!!:||||


خو اینکه من درس بخونم تا رتبم خوب شه برای اینکه چش فکو فامیل از حدقه بزنه بیرون خنده داره؟؟؟؟


اینم یه نوع هدفه


پسر همسایمون امسال رتبش شد۴هزار


از اون باید بهتر شم:(((


کلی کتابو جزوه ازش گرفتم اخه!!خیلی ضایس اگه بد شه رتبم


اینم یه نوع هدفه


قوی ترین انگیزه ای ک نوشتم تو برگم این بود ک باید ادبیاتو۱۰۰بزنم تا استاد یکتا خوش حال شه:)


وای فرض کننننن 


تو چشام نگا میکنه و میکه افرین کارتون خوب بود خانم


وای قلبمممم0-<-<


خلاصههههه 


امروز برنامه ریختم ۱۲ساعت درس بخونم


سرجمع ۴ساعتم نشد


همش حرف زدمممم


همشششش حررررررف زدمممم


تازه خودمم میخاستم بشینم بخونم بقیه نمیزاشتن


میومدن جفتم از خاطرات دوران طفولیتشون میگفتن


منم لبخند ژکوند میزدمو هی ب ساعت نگا میکردم ک ینی پاشو برو سر کارو زندگیت


ولی انگار ک ن انگار!!!


بعدشم دوستم اومد رفتیم ناهار خریدیمو نشستیم تو پارک خوردیم ک خودش شد۲ساعت


بعدشم اومدم درس بخونم یکی دگ نشست بغلمو شرو کرد حرف زدن 


کلا بیخیال شدم دیگه بشون گفتم پاشین بریم بیرون انقد درس نخونین خودتونو خسته کردین اخه


عا رفتیم بیرونو با خیال راحت بلند بلند حرف زدیم


بعدشم بابام اومد دنبالم و الانم ک اینجام^_^






یه راننده سرویس داریم بش میگیم اقای امینی


بنده خدا۶۰-۷۰سالشه


انقد منو دوس دارههههههه


بم میگه گله


امروز گفت گله شمارتو نمیدی؟؟؟


قیافه من:|


اجیم:|


نرگس(دختر همسایمون):|


حمید(پسر همسایمون):|


یهو حمید وایساد گف اقای امینی چرا فقط شماره اونو میگیرییین شمارتونو بدید منم الان زنگ میزنم و کلی مسخره بازی در اورد=))))


منم اینجوری نگاش میکردم همش:||||


وای ینی صبا انقد میخندم از دست حمیییید


این اقای امینی هم هروقت میخام برم کتابخونه یه کیکی بیسکوییتی میده دستم میگه بخور گله ک بتونی درس بخونی


امروز اومدم پیاده شم یهو  حمید گف وایسا بیسکوییتتم بگیر بعد برو=))))


اصن حساسه رو این مستر امینی


حسودیشون میشه خخخخ







اقا این دبیر فیزیک ما یه امتحانی گرفت که از۲۶نفر فقط۵نفر بالا ۵شد نمره هاشون


بقیه همههه گند زدن


این خانمه با شخصیت و مهربون😂😂😂😂!هم گفت ک با ننه باباهاتون بیاین مدرسه وگ نه راتون نمیدم سرکلاس


گف حتنما مامان باباهاتون باید بیان با مدیر مدرسه(خانم شبان)صحبت کنن!!


من نمیفهمم چ معنی میده خانواده دخترایی رو بخان مدرسه بخاطر نمره  ک الان وقت شوورشونه دگ






😂😂😂😂


خلاصهههه منم ب مامان بابام گفتم پاشین بیاین مدرسه کاریدون دارن اونام گفتن باشه میایم


عا فرداش مامان بابا همه اومدن بجز مامان بابا من:||||


ماشالا بسکه نگران تحصیل من هستناااا😂😂😂😂😂


گذشتو گذشت تا شد اخر هفته


قبل صبگاه معلم فیزیکمون صدام زد گف چرا مامان بابات نیومدن


گفتم کار داشتن خانم فردا میان


گف پس نمیشه بیای سرکلاس:|||


حالا زنگ اولم بود هوام یخخخخخخ


منم اول قیافم اینجور شد:D


معلممون عکس العمل منو ک دید اینجور شد:/


منم خودموجمو چور کردم اینجور شدم:|


ولی انقد تو دلم ذوق کررردم چون فیزیک نخونده بودم


گفتم حالا اگ بگم باشه ک میگه چقد پروعه این


خلاصهههه بش گفتم خانم بیرون سرده عااا سرما میخورماااا گناه دارماااا


اونم گف ب من چ=)))))


منم گفتم خو باشه عا رفتم سر کلاس گفتم بچاااا کیل کیل شدمممم خانم بیرونم کرد از کلاااس


خو اقااا بار اولم بود بیرونم میکرردن نمیدونستم باید ناراحت میشدم بعدا فهمیدم اینو=))))))


بچه ها هی میگفتن نهههه نروووو کجا میریو اینا


هی کیفمو میکشیدن ک نزارن برم و میگفتن حرف بزن باش رات بده خو


منم هی کیفمو میکشیدم میگفتم بزارین برم تا نیومده پشیمون بشه😂😂😂😂


میترسیدم نظرش برگرده خو


خلاصه سریع فلنگو بستم رفتم پیش معلم پرورشی گفتم خانم کلید نمازخونه رو بدین


گف واسه چی


گفتم خانم علامت ساز رام نمیده سرکلاس


اونم دلشو گرفتو خندید:||||


گف چقد پرویی تو بچهههههه


:|||||


قوه درک ندارن خو اگه بیرون میموندم یخ میزدم کهههه


یهو مدیرمون اومد گف بیا زنگ بزن مامان بابات بیان مدرسه دخترر اینجا چیکار میکنی


گفتم خو کار دارن نمیتونن بیان


اینم هی زور کرد منم نزنگیدم!!خو اقااااا نمیخاستم برم سرکلاس چرا نمیفهمیدننن


اخرش گف یا خودت زنگ میزنی یا خودم تماس میگیرما


منم زنگ زدم مامانم گفتم سلام منو راه نمیدن سرکلاس پاشو بیا اینجا ببین چ خبره=)))))


مامانمم هرهر زد زیر خنده گف من کار دارم الان بعدشم میخام برم مدرسه مریم


قیافه من:||||


عاخرش گف میزنگم بابات بیادش عا قط کرد


یه نیم ساعت بعدش بابام اومدددد منم انقد میترسیدممم گفتم حالا دعوام نکنههههه


دیدم نهههه ریلکسه حسابییی و با خنده اومد توو


مدیرو ناظمو دفتر دار مدرسمونم ک حسابی از بابام خوششون میاد نکبتا


تا بابام از  در مدرسه اومد تو یهو همه لبخند ژکوند زدنو وایسادن:||||


بابام خیلی محبوبه کلا بین دانش اموزا مدرسمون:|پریروز دوستم بم گف تو اگه مثه بابات بودی همه عاشقت میشدن!!!کلا گند زد ب هیکلم=))))


خب از بحث اصلی دور نشیم


بابام اومدو با مدیر حرف زدو اینا منم ک بیرون نشسته بودم تو سالن


اخر سر مدیرمون گفت فاطمه جون برو سرکلاست عزیزم


بازم قیافه من:|


منم دیدم دگ چاره ندارم باید برم سرکلاس


مسیر سالن تا کلاسو تو ده دقیقه طی کردم -__-


بابامم هیچی نگف بم کلیم خندیدیم اتفاقا=))))اصن عاشقشم ینییی به خودش رفتم 


خخخخ


این از سه شنبه هفته پیش


وای امروزم ک عالی بوووود 


استاد یکتا یهو منو نگا کرد سر کلاس گفت شما این بیتو بخونین خانم


حالا منو میگییییی داشتم پس میوفتادم از ذوووق


بام حرف زددددددددددد وووییییییییییی


کیل کیل شدممممممم


خیلی خوجالمممم


حتا درصد۳۷/۵ریاضیمم نمیتونه خوشالیمو زایل کنه=)))))


وای چقد حرف زدم 


خخخخ وب خودمه هرچی بخام میگم توش خو 


اگه زیاده مجبور نیستین بخونین=)))))


واسه دل خودم نوشتیدم خخخخ


اودافززززز

کنکور خر است


کتابخونه خر است


درسایی ک تموم نمیشن خر استند


فیزیک پیش گاو است


همسایه ای ک ادرس وبشو نمیده خیلی خیلی خر اصت


کسایی ک اینستا انفالو میکنن هم خر استند-___-


مزرعمم فقط حیوون داره گلو گیاهو اینا توش نیس


فقط کود تولید میکنه-_______-