~*dailydairy*~

بهش میگن خاطره...

بهش میگن خاطره...

:)
با تشکر از بیان عزیز که به وب قبلیم گند زد
ولی ازونجایی ک اینجانب خیلی ارادم زیاده
همه مطالب وب قبلیمو میزارم اینجا
و با قدرت ادامه میدم😂😂😂😂

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۷/۰۳
    :|
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۴ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    اخی

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

تولدمه:|

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دوسته عزیزی ک وب منو هک کردی

خدایی هدفت چی بود!!!؟؟:|||

۲۷تا دنبال کننده و ۵۰تا پسته چرتو پرت من درباره کتابخونه و اینا ب چ دردت میخوره اخه

اصن تو کی ایییی

عاقاااا خودتو معرفییی کنننن کاریت ندارررررم

کسی اگ این ای پی رو میشناسه بم بگه اسم طرفو

فقط میخام انگیزشو بدونم خخخخ

اصن اول ک این کامنته رو دیدم خوف کردم

فک کردم خودم واسه خودم کامنت گذاشتم:|||

آقا همه چی ازین عکسه شرو شد







گذاشتمش پروفایلم امروز

بعد همونموقه داشتم حرف میزدم با حمید

بعد گفتم اره و چ سالی شده اخه

و روز ولنتاین انلاینم

چارشنبه صوری انلاین

بابابزرگم میمیره تو قبرستون انلاین

سال تحویل انلاین

مهمون میاد انلاینم

مهمونی میریم انلاینم

کلاس میرم انلاینم

مسافرت میرم انلاینم

سیزده بدرم ک همش انلاین

گف اره و منم دیگه حالم بهم میخوره از نت و بیا کمتر آن شیم

گفتم خو چیکار کنم اگ نیام نت

و کار دیگه ای ندارم

اونم گفت اف شو بریم یکم ب زندگیمون برسیم 

و گفت الان بریم (ساعت۱۷:۳۰)تا ۱۰

منم حدود ده دقیقه داشتم باش چونه میزدم ک خیلی دیرهههههه

اونم اخر سر گفت باشه پس تو آف نشو منم ساعت ۱۰آن نمیشم اصن امشب نمیام

منم استیکرر گریه دادم واسشو گفتم خیلی زورگویییییی

اونم خندید  و گفت پس آف شو

و از۱۷:۴۴تا الان ینی۱۹:۱۰آن نشدم-__-

و۸۸تا پیام اومده واسم از۳تا چت و دارم از فضولی میمیررم ک بخونمشون ولی نمیتونم ان شم-__-

گف چکم میکنههه:((((

منم دگ مث دخترای خوب نشستم شیرینی درست کردم یکمم درس خوندم الانم ک دارم اینارو مینویسم-___-

پریشب حمید داشت دعوام میکرد و میگف اصن درس نمیخونی واینا و امسال رتبت میشه پنجاه هزار

گفتم خو  میخام سال دیگه بخونم

گفت ننننن اگ پشت کنکور بمونی رتبت میشه صد هزار😂😂😂😂😂😂=))))

عا هی میگ پارسال این موقه من عین چی داشتم میخوندم

خو نباید خودشو با من مقایسه کنه کهههه 

من اگ از الانم خودمو بکشم رتبم نمیشه۳۸۰۰

والااااا

امروزم ک همش خونه بودم

به به چه سیزده ب دری:|||

جلوی مجتمعمون ی حالت باغ داره

از اقسانقاط اصفهان ریختن اینحا اونوقت خودمون تو خونه ایم:||||

حمیدم نرفته بود بیرون خونشون بود

کلا اب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم:||||

سیزده به در شماهم مبارک باشه دوستااام^__^

فردام ک باید بریم مدرسه

منم ک سه هفتست لای کتاب باز نکردم

ای لاو یو پی ام سی😂😂😂😂😂

دیشب ساعت ۳خابیدم

بعد ساعت۱۱بیدار شدم

ی خاب خیلی خوبیم دیدم

ینی وسط خاب فهمیدم اینا همش خابه ها

ب خود یاروام گفتم ع تو ک الان تو خابمی

بیدار شی یادت میره اینارو ک

گف ن تو کاریت نباشه هم من یادم میمونه هم تو

الان ک بیدار شدم یادم افتاد وقتی من این خابو دیدم دلیل نمیه ک اونم این خابو ببینه ک:|||

کاش تو خابم طرفو شقه شقه ش میکردم ک دگ واسه من تز نیاد-___-

اهههه ازون خابام بود ک حداقل ی هفته ذهنو درگیر میکنه 

لامصب همیشه خابام خیلی واقعین

بعد ظهر ک شد اجیم گف فاطمه دیشب خاب دیدم شوهر کردی

گفتم عع ب سلامتی با کی؟

گف پوریا(پسر عموم)

خب عجیب بود!!

پوریا و اون یارو ک خابشو دیدم هم قدن

میشه اینو ب فاله نیک گرفت شاید😂😂😂😂

اجیم تو تعبیر خاب زد خابشو بعد دیدتعبیریش وجود یه خطر بزرگه

:O

خخخ


هــــــــــوف بلاخره انتقالشون دادم!!!!!!!


سلاااااااااام سلاااااااااااااام


عیدتون مباررررررررررک


امیدوارم سال خوبی داشته باااااشین♥


ی چند وقته ننوشتم براهمین تنبل شدم


نوشتنم نمیاد:(


ولی کلی اتفاق باحالو اینا افتااااااد 


خیلی خفن=))))))


از عیدمم همینو براتون بگم ک بابابزرگم24 اسفند مررد


مام25دگ رفتیم اهواااااااز تااااااااااااااااااااااااااا همین امروز


الان یک ساعته ک رسیدم اصفهان


 روز اول ک اهواز بودیم ک همش گریه و اینا اصن من هنگ بودم براچی دارن گریه میکنن


خودم ک ی قطره اشکم نریختم:|


چقد مرده پرستن ایرانیا واقعا-___-


من ک انقد زبون ریختم تا رسیدیم 


مامانم در گوشم گف یا میری بیرون از اتاق یا خودم میندازمت و زبونتو میکنممممممم


خخخخ


والااااه


بعدشم ک داشتم با حمید میچتیدم همش


اونم همون روز داشت میرفت قشم و تو راه بود منم بیکار گیر اورده بود خخخ


یه هفته بود باش قهر بودم ولی تا پی ام داد یادم رفت ج شو ندم


خخخخ


از فرداشم ک مسجدو قبرستونو اینا بود همش ولی خب بازم خوش گذشت


خیلی خندیدیم:D


شبش ک برگشتیم خونه مامانبزرگم داشتم با عمم میحرفیدمو بش گفتم دلم میخاد مژه بکارم ببینم چ شکلی میشمو اینا


فرداش صدام کرد گف بیا میخام ریمور مژه هامو امتحان کنم رو مژه هات 


اخه ارایشگره


ریمور چیزیه ک چسبی ک واسه کاشت مژه میزننو خنثی میکنه و باعث میشه مژه مصنوعیه بکنه




منم از خدا خاسته نشستم تا واسم مژه گذاشت


بعد ک کارش تموم شد گفت ن ولش کن برش نمیدارم  خوشگل شدی


عا منم ذوووووق


عا مامانمم حررررص میخورد هی=))))))))))))


اصن فک کنم عمم از لج مامانم مژه کاشت واسمو هیچیم پول نگرفت خخخخخخخخ


البته فقط دمشو گذاشت


کامل نکاشت


واسه همین اصن ملوم نی مصنوعین خخخخخ


اوممم


اهان


یبار رفتیم بیرون با مامانمو اجیم


رفتیم بازارو اینا


ینی من داغون شدممممم


هی میگفتم وای کاش باز برگردیم اهواز واسه زندگی


همه جا اهنگ حامد پهلانو امید جهانو اینا بود


همه اهنگاشونم قر دارررررر


تو پاساژا ک چند مورد دیدم مردم دارن میرقصن=)))))))


خلاصههه


ادم ک قدم میزد تو خیابونا انرژی میگرفت


وای سال تحویلو بگم برااااتووووووون


من ک ساعت7:44دقیقه بیدار شدم


تا7:55داشتم جوابای پی امای دیشبمو میدادم


بعدشم رفتم اماده شمو اینا


8:10 اومدم سر گوشیم دیدم یه عالمهههههههه پیام عیدت مبارکو اینا اومده واسم


مامان بابامم داشتن صبحونه روحنارو میدادن 


نگا مامانم کردم گفتم سال تحویل ساعت چنده؟؟:|


گف هشتو بیست دقیقه


دوباره نگا گوشیم کردم


بعد جیغ زدم ننننننننننن ساعت 8 بودهههههههههه


چرا ب من نگفتییییییین


حالا کل فکوفامیلم اونجا بودن


تلوزیونم رو شبکه منوتو بود هرچی زورشون کرده بودم بزنن شبکه سه ک احسانو ببینم نزدن


بعد ک گفتم سال تحویل شده قیافه هاشون اینجور شد:|||


نگا گوشیاشون کردنو گفتن ع عید شده


تا دو دقیقه همه ب هم نگا میکردیم پوکر فیس


بعد دگ کم کم از حالت بهت در اومدنو رو بوسیو ماچو اینا


بعدم ک نشستن استیج دیدن


منم ک در تمام این لحظات درحال چتو تبریکو اینا بودم


عصرشم خالم اینا اومدن اهواز و باهم رفتیم ابادان


واییییییی


واااااااااااااااایییییییی


وااااااااااااااااااااااایییییییی


ابادان نبود کههههههه




لاس وگاس بوووووووووووووووووود


ماشینا همه پلاک اروند


تیپوقیافه در حد وحشتنااااک خفن


از هر ماشینیم صدا اهنگو رقصو اینا میومد


عا همه پسر دختراهم خوشگللللللللل


ب مامانم میگفتم من میرم خودمو مینداز جلو یکی ازین ماشینا و تصادف میکنم و تو گیر دار بیمارستان صاحب ماشینه عاشقم شه

خخخخ

کنسرت مهدی یراحیم بود شب اول ک بخاطر ...بودن شانسم بش نرسیدم:||||


از درسو کنکورم همینو براتون بگم ک دوتا کتاب بیشتر نبردم اهواز

نیم ساعتم بیشتر درس نخوندم سر جمع

خخخخ

امسالو ک هیچی

ببینم سال دیگه چ میکنم

دارم یه داستان مینویسم میخام بزارم اینجا تو وبم

فقط نمیدونم یه دفه ای بزارم یا قسمت قسمت!!

نظر شما چیه؟


+ساعت۸صب که میخاستیم سوار اتوبوسا شیم ی مشکل بزرگ پیش اومد

اتوبوس اولی راه افتاد

دوتا دیگه مونده بودن

من وسایلارو گذاشتم رو صندلیو واسه نیلوفرو زینبم جا گرفتمو رفتم پایین خدافزی

خدافزی باکی؟؟

با مامان بابای زینب و مدیرمون

حتمن سوال واستون پیش اومد ک ننه بابای خودت کجا بودن

راستش این سوال خودمم بود

کجا بودن مامان بابای من؟؟؟:||||

پیادم کردن و بابام اومد گاز بده و بره ک چشام شد اندازه گردو

نگا کردم ب مامان بابام گفتم بوسم نمیکنین حداقل خدافزی کنین!!!!

جفتشون زدن زیر خنده و منم بزور خودمو کردم تو دل مامانم تا یکم محبتو اینا ذخیره کنم واسه این چند روز

قرانو کاسه ابو اینام ک هیچ

بابام در صندوقو زد و گفت ب سلامت:|||

ساکو اون همه پلاستیکو کوله مو خودم تنهایی بردم:(((

ینی واقعاااااا انتظار اینهمه توجهو نداشتم

اون طرف خیابون ک رسیدم دیدم ندا اومده و چادر اورده واسم

با ندام کلی بوسو ماچو اینا کردیمو رفت سمت کتابخونه

داشتم میگفتم

با مامان بابای زینبو مدیرمون ک خدافزی کردیم سوار اتوبوس شدیم ک دیدیم وسایلامون نیست!!!

و در نهایت متوجه شدیم مدیر یکی از مدرسه ها چیزا مارو انداخته رو ی صندلی و جامونو داده بچه های خودش

حالا مام هنگگگگ

مدیر ما اومد دعوا با مدیر اونا

مام نگاشون میکردیم و من فقط استرس داشتم نکنه جامون نشههه

نکنه نرییییم

دیگه جونم داشت بالا میومد

تا در نهایت با درایت من اوضاع اوکی شد

البته بعده چهلو پنج دقیقه

رفتم تو اون یکی اتوبوس دو تا از بچه هاشونو انداختم اونور

با نیلو و زینب خودمون رفتیم تو ی اتوبوس دگ

و از بچه های مدرسه مون هیشکی اونور نبود

البته من ک تو همون پنج دقیقه اول با کل دوتا اتوبوس دوست شدمو ازین نظر مشکلی نبود برام خخخ

مشکلش این بود ک راننده اتوبوس ما فووق العاده مذهبی بود

خیییلیییی زیااااد

ینی ما تو کل راه فقط نوحه و حسین حسین و حامد زمانی گوش دادیم

مشکل دیگم این بود ک مبلغ(ازین خانوم بسیجیا ک مداحی میکننو تو حوزه درس خوندن)دقیقا پیش ما سه تا نشسته بود

جامون ی صندلی بعده راننده بود

دیگه حسااایییی اعصابامون داغون شده بود

نیلوفر ک داشت گریش میگرفت

هی میگفتم نکنه خوش نگذره

نکنه زده شم ازین سفر

و کلی ازین حرفا

دیگه وسطای راه بود ک من به شخصه عاشق اون خانم بسیجیه شدم

اسمش خانم محسنی بود

رانندمونو ک نگووو

انقد گل بوووود

انقد سر ب سر همشون میزاشتممم

دیوونشون کردم ینی

یه فیلم تو راه واسمون گذاشتن ک انقد وسطش هی قطع میشد ک کلا خاموشش کردیم دستگاه رو

و خودمون هزار تا پایان واسش ساختیم

و من تصمیم گرفتم شانس خودمو در اینده واسه فیلم نامه نویسی امتحان کنم خخخخ

وسط راه ی جا نگه داشتن ک بچه ها برن دسشویی و ناهارو اینا

ما سه تا چون کنار در بودیم اول همه مث فشنگ رفتیم سمت دستشویی

بعد ی چند نفر داخل بودن

و دوتا اتاق داشت دسشوییه

من پشت ی در وایسادم

نیلوهم پشت یکی دیگه

دسشوییه سمت من خالی شدو من رفتم ولی

نیلوفر حدود ده مین بود وایساده بود 

بعده ده دقیقه تازه فمیدیم از اول هیچکی توش نبوده:||||

یه اتوبوس۴۰نفری رو اوسکل کرده بودیم ینی

همه میخاستن مارو بخورن از عصبانیت^___^

بعد نیلو و زینب حوصلشون سر رفته بود

من رفتم صندلی جلویی تنها نشستمو ب نیلو گفتم بیاد جام بشینه

داشتم با مامانم اس بازی میکردمو یکمم با حمید میحرفیدم و هندزفریم تو گوشم بود

ک دیدم نیلو و زینب هی اروم و پشت هم میگن فاطیییی فاطییی

نگاشون کردمو گفتم چیشده

و شروع کردن تعریف کردن

زینب با ی پسره ای تو ی گروه حرف میزدو این پسره هم خیییلییی شاخ بود

بعد شمارشم داشت

با گوشی نیلو ز زدن بش و پسره بر نداشت

یه ربع بعدش ی شماره ناشناس زنگ زد ب گوشی نیلو

گوشیو ک برداشتن دیدن بعلههههه

دوست دختر اقا اریا بود

پشت تلفن سرویس کرررد این دوتارو

گوشی نیلو مکالماتو ضبط میکنه

بعد واسم گذاشته بود حرفاشونو

دختره میخاست جررر بده نیلورو

ینی شانس اوردن از نزدیک ندیدنش

من ک قشنگ احساس کردم جای دختر و پسر تو این رابطه برعکسه

تاجایی ک من یادم بود قبلنا دخترا شماره پسرای مزاحمشونو میدادن دوست پسرشون تا پسره حال طرفو بگیره

الان برعکس شده:||||

و دختره ب نیلو گفت حالا شمارتو پخش میکنمو اینا

تقصیر خودشون بود البته

من صدبار گفتم زنگ نزنن کسی

دیگه با بدبختی جم کردن ماجرارو ولی من انقد بهشون خندیده بودم ک دلم درد گرفته بود

ساعت۱۲/۵رسیدیم اردوگاه 

۲کیلومتری خرمشهر بود اردوگاهمون

وقتی ما رسیدیم هنوز اتوبوس بچه ها مدرسمون نرسیده بود

مام گفتیم ما فقط با بچه ها مدرسه خودمون میمونیمو دگم نمیایم تو خابگاه شما

اخه از شما چ پنهون

مقداری وحشی بودن این دوستانمون

ولی مسعولا نمیزاشتن بریم

و میگفتن اسمتون تو لیست اینجاستو نمیشه برین اونور

منم رفتم دم در اردوگاه با مسعول اصلیش ک ی اقای بسیجی ایم هم بود حرف زدم

و کلییییییی غرو پر کردم تا گفت واااااییییییی هرکار میخای بکنییی بکننننننن

بعد ک ب هدفم رسیدم خیلی ملیح خندیدمو گفتم خب از اول همینو میگفتین!!بیست دقیقه وقتمو الکی گرفتین

مرده هنگ کرده بود از دستم دیگه

خخخخ

و قرار شد ما شب بریم اردوگاهی ک بچه ها مدرسمون بودن توش

ولی واسه غذا خوردنو اتوبوسو برگشتو اینا با همین اتوبوس خودمون باشیم

هنوز بچه ها خودمون نرسیده بودن و تا نیومده بودن ما سریع رفتیم داخل خابگاه و گوشیامونو زدیم تو شارژ

اخه سر این شارژرا ی محشر کبرایی میشه ک بیاااا و ببییین

انقد همه دعوا میکنن سرش ک کتک کاری میشه

پارسالم داغون بود

دگ بعده کلی بدبختی ساعت۱شب رفتیم شام خوردیم ک بچه ها اومدن

حالا موقه خاب مگه میخابیدن ایناااا

۴۰تا دانش اموز با۴تا مسعول

تا۲ونیم داشتن جیغ جیغ میکردن

بچه ها دو گروه بودن

ی گروه ک خابشون میومدو میخاستن بخابن

و ی گروه ک خابشون میومدو نمیخاستن بخابن

این وسطم انقد فحشو فحش کاری میکردن ک من در گوشامو گرفتم ک چشو گوشم وا نشه-___-

جلو مدیر مدرسشون خجالت نمیکشیدن!!!

خوبه پسر نبودن ینی

من احساس خوف میکردم بینشون

خییییلییی بی ادب بووودن

حالا نه اینکه خودم با ادب باشم

ولی ب شخصه هیچوقته هیچوقت حتا ب ی دخترم ازین حرفا نمیزنمممم!!

خلاصهههه

ساعت۵ونیم بیدارمون کردن

و رفتیم نماز

و بعده نماز افتتاحیه اردو بود

و واسمون از جاهایی ک قراره بریم گفتن

و یکمم متحولمون کردن

اقای شفیعی ک جوون بود و قشنگ حرف میزد گفت اقای محمدی میان واستون مناطق عملیاتی رو توضیح میدن

منم کلیییی ذووووقققق ک اقای محمدی امسالم هستن

وخانم محسنی نگام کردو گفت تو چقد مستجاب الدعوه ای (ی همجین چیزی گفت)

اخه گفته بودم کاش ببرنمون طلاییه امسال

و کاش اقای محمدی باشه

با نیلو اینا ک میحرفیدم شنید

بعد شفیعی گفت امسال بعده ۴سال بچه هارو میبرن طلاییه

و چهارساله نبردن اردوهارو

و بعدشم گفت محمدی هستش

البته محمدی بود

ولی محمدی ک من میخاستم نبود

ی اقای محمدی دیگه بود

ولی خب اونم خوب بود:(((

بعده صبحونه رفتیم سمت موزه خرمشهر

و اونجا کلی عکس گرفتیم

من ک هفت هشت بار رفته بودم دگ حوصله نداشتم بمونم زیاد

بعده موزه رفتیم طلاعیه

لازم ب ذکره ک من در تماااامیییی لحظاتی ک تو اتوبوس بودم خاب بودم

ینی تا مینشستم رو صندلی خابم میبرد

و تا اتوبوسم واینمیستاد بیدار نمیشدم

رسیدیم طلاییه هوا یخخخخ بووود

اصن این چند روز اونجا ب طرز عجیبی سرد بود

من ک کلی بافتو پالتو و اینا روهم میپوشیدم ولی بازم میلرزیدم از سرما

بچه ها رفتن گوش بدن ب حرف راویا

ولی خب من رفتم کنار رود نشستمو یکم واسه خودم میچرخیدم

وای حال ندارم همه چیو لحظه ب لحظه بگمممم

یجا نیلوفر میخاست بگه وای این چه رنگش سورمه ایه خوشگلیه

گفت وای چ سورتمه ایه خوشگلیه

ازون لحظه ب بعد بش میگفتیم سورتمه ای

خخخ

 تو دسشویی اردوگاه بودیم و زینب داخل بود و منو نیلو جلو اینه داشتیم باهم حرف میزدیم

و من داشتم میگفتم زنیکه با دانش اموزا خودش کار نداره ک یه ساعتو نیم جلو اینه فقط کرم میزنن

اونوقت ب ماها گیر میده

بعد ی زنه اونجا وایساده بود داشت وضو میگرفت

یهو روشو کرد ب من گفت اخه دخترم تو که همینجوریش خوشگلی

چشو ابروهاتو نگا هزار ماشالله

چه نیازی داری به خودت چیزی بزنی

منم ی نگا تو ایینه کردم یه نگا ب نیلو کردمو نیشم تا بنا گوشم وااا شددد

عااا ذووووق مرررگ

و نیلو دید دارم سکته میکنم از خوشحالی سریعا ب بیرونه دسشویی منتقلم کرد خخخخخ

البته ی کرم ضد افتاب ارایش محسوب نمیشه

ولی کلا مسعول خابگاه میخاست گیر بده

این خانومه هم تو دسشویی حسابی بم اعتماد ب نفس داد خخخخ

اومممم

اهااان

رفته بویم بندر فاو

اونجا ک عملیات والفجر۸رو انجام داده بودن

ی پسره ای اونجا سرباز بود

این پسره انقد خوشگل بود

انقددددد خوشگل بووود

انقدددد خوشتیییپ بووود

ک اصن باورمون نمیشد ایرانی باشه

زینب بش گفت سلام

پسره هم گفت سلام

بعد منم یهو گفتم خستههه نباشییییین

گفت قربووووونتتت بررررم

وااایییی حالا همه دورو بریا هنگ کرده بودن

خودمم همینطور

ب پسره میخورد۲۸-۲۹باشه

خدااااییشش رو حساب برادری بش خسته نباشین گفتم

ولی تا اخره اون روز همه ب من اشاره میکردن میگفتن این همونه ک پسر خوشگله بش گفت قربونت برم 

=))))))))

.

.

.

.

+تو اتوبوس نشسته بودیم 

ی مداحی ای پلی شده بود

توش میگفت خدااا شهیدم کن

و همه هم هی تکرار میکردن خداااا شهیدم کننن

راننده زد زیر خنده گفت میخاین شهیدتون کنم؟؟؟

یهو من حیغ زدم گفتم نههههه

من هنوز دینم کامل نشدهههه

راننده اول پوکر فیس شد بعدگفت قانه شدم

و کل اتوبوس رفت رو هوا

.

.

.

.

.

الان دیگه چیزی تو ذهنم نیست

اگ بعدا یادم اومد اضافه میکنم ب پستم خخخخ

 

.

.

.

.

اهان اینم ی نمونه از اس ام اس بازی منو ننم

دیروز عصر رفتم نشستم پیش مامانم

بی هوا گفتم من دیگه نمیخام با سرویس برم مدرسه

گفت واسه چی

گفتم نمیخام

گفت چیشده

گفتم دارم عاشق میشم

مامانم خندیدو گفت حمید؟؟

گفتم حمید

گفت خب برو ولی نگاش نکن

گفتم نمیشه!!وقتی میاد قلبم تاپ تاپ میزنه!! اذیت میشم

و زدم زیر گریه

خندیدو گفت قربون دلت برم خب چرا گریه میکنی؟؟

 

گفت شاید چون بت توجه نشون میده و دوستت داره توام داری بش علاقه مند میشی

چشام شیش تا شد

گفتم تو از کجا میدونی؟؟؟؟؟

گفت ادم متوجه میشه دیگه...از کاراش از حرفاش... رفتاراش... 

و یبار که اومده بود کتاب بگیره ازت و خاب بودی

بش گفتم خابی

گفت خب میرم یکم دیگه میام

 

منم گفتم نه خودم میارم واست

و انگاری میخاست تورو ببینه

تو تابستون بود این اتفاقا🖕

گفت باید بری و کنار بیای

از خدا کمک بخاه

گفتم نمیخام ببینمش

اذیت میشم

قلبم تند تند میزنه

و خیلی وقته درگیرم

و همه راهارو امتحان کردم

گفت باشه بعضی روزا با ما بیا

و گفت ب بابات میگم ببینم نظرش چیه

تازههه

جریان اون روز ک رفتم خونشونو هم تریف کردم واسش

عا گفتم حمیدم بم گفته دوسم داره

جو گیر شدم اصن

ولی بش نگفتم احساسمو ب حمید گفتم

خیلی مهربون بود مامانیم

گفتم اذیت میشم میبینمش

دیگه تحمل ندارم

بعد دوباره گفتم وااای اگ با سرویس نرم ک دلم واسش تنگ میشههه

مامانم خندیدو گفت خب دیگه...

و گفت توالان تو سن ازدواجی

طبیعیه که از کسی خوشت بیاد

و کلی حرف زد برام

 

.

.

.

.

.

.

.

ینی دیگه نمیبینمش؟؟

-____-

از کارم پشیمون نیستم

اینم اولین اثرات راهیان نور:)

خدا بخیر کنه...

.

.

.

.

.

.

.

پ ن: تو هم شدی برام مثه همه

دلم ازت پُره یه عالمه

تو این روزا تو زندگیم فقط غمه

بد عادتی شده جدایی و

تمومه هر چی بوده بین ما

چقد یهو عوض شدی بگو چرا

 

♫♫♫

 

چطور دلت اومد 

نگاهتو بگیری از نگاه من

بگو آخه چی بوده اشتباه من 

چیه گناه من

چطور بهت بگم

تا وقتی که نمی رسه به تو صدام

روزای خوب دیگه تموم شدن برام

چقد تو رو بخوام

بسیار بسیار زیبااااست

#مثل همه_بابک_جهانبخش

 

دسته منو بگیر..

حالم جهنمه...

از حس هرشبم...

هرچی بگم کمه...

بغضم غرورمو...

یاری نمیکنه...

این گریه ها برام

کاری نمیکنه....

هرشب....دلم دریای آتیشه...ازین بدتر مگه میشه...حال هیچکی تو دنیا

بدتر از حال من نیست...

.

.

.

.

.

.

رفتم که از سردرگمی نجات پیدا کنم...بدتر سردرگم شدم

رفتم که آروم شم...بدتر بهم ریختم

رفتم که آدم بهتری شم...ولی فهمیدم من اصلا آدم خوبی نیستم که بخوام بهتر شم...

هنوز کلی راه دارم...

هنوز راه نیوفتادم...شاید در حد استارت ماشین...که اگه ولش کنی راه نمیوفته...

رفتم راهیان نور

رفتم که دوباره بشینم رو خاک شلمچه و چشمامو ببندمو غرقه آرامش شم...و شُدم

ولی الان با اینکه هنوز۲۴ساعت نگذشته دارم از دلتنگی جون میدم...

دلم میخاست تا آخره عمر بشینم اونجا

تا آخره عمرم نفس بکشم هواشو...

من دلم شلمچه میخاد...

دلم نمیخاست بیام اصفهان...

دلم طلاییه رو میخاد...

دلم یادمان عملیات ۵رمضانو میخاد...

دلم اردوگاهمونو میخاد...

دلم حرفای آقای شفیعی رو میخاد...

دلم میخاد بازم برام حرف بزنه و آروم آروم گریه کنم...

دلم میخاد بازم بم بگه با این چادر داری دل میبری از حضرت زهرا...داری دل میبری از شهدا...مثه فرشته ها شدی...

دلم میخاد بازم بگه تو دعوت شده یه شهدایی...بگه الان اومدن استقبالت...الان اومدن و بت لبخند میزنن...خوشحالن که اینجایی..

دلم نسیمه پر سوزه این چند روزه رو میخاد...

من دلم آرامش اونجارو میخاد...

این رسمش نیستاااا

بعده این همه آرامش دوباره با نشستن تو اتوبوس موقه برگشتن غم دنیا بریزه تو دلم...

قرار نبود اینهمه دلتنگ باشم...

قرار نبود انقدر بهم بریزما...

دیدین آدم دم غروب یا شب که میره بهشت زهرا چقد میترسه؟؟

از مرده ها و از قبرا...

ولی فک کن...

من دم غروب وسط بیابون بین یه مشت سگ ولگرد واسه خودم راه میرفتم اونم بدون کفش...

منی ک از ده کیلومتری یه سگ رد نمیشدم....!!

چی باعث این آرامش شد؟؟

چی باعث شد تو هوای تاریک و بیابونه شلمچه بین ۱۰تا سگ و به فاصله نزدیک قدم بزنم و خیلی آروم زل بزنم تو چشمای سگه و لبخند بزنم؟؟؟

چی باعث شد چشمامو ببندمو بدونم کسی یا چیزی قرار نیست تو اون مکان بم اسیب بزنه...

بدونم این سگا کاری بامن ندارن

حتی وقتی وحشی میشدنو صدای واق واقشون نزدیک میشد ب گوشم هم چشامو باز نکنم...

فقط نفس بکشم...

فقط نفس...

چرا شلمچه انقدر خاصه؟؟؟

چرا من انقد خودمو بی ارزش میدیدم دربرابر این خاک...؟

چی باعث میشد بی دلیل اشک بریزم...!!؟

چرا انقدر بوی خاکش خوب بود؟؟

 

بعضی روایتارو که میشنیدم از راویا از خودم شرمنده میشدم...

اونا کجا و امثال من کجا...

به مامانم گفتم برام چادر بخره...

درسته خیلی سخته...

درسته خیلی چیزارو باید رعایت کنم ازین به بعد...

درسته کار آسونی نیست...

درسته چادر قداست داره...

ولی میخام...

دلم پاکیه چادرو میخاد...

دلم میخاد منم خوب شم...

منم حضرت زهرارو خوشحال کنم...خداروخوشحال کنم...

دلم میخاد پاک باشم...پاک بمونم...

ولی نمیدونم چجوری...

نمیدونم چجوری این حسو حال عجیبم رو نگه دارم

نزارم ازم دور شه

نزارم این دلتنگی برطرف شه...

دلم بهانه ای میخواهد...

برای خوب بودن...

برای خوب ماندن...

.

.

.

.

.

.

واسه همتون دعا کردمااا

^___^

حالا این پست تحولینگم بود

اتفاقایی ک افتادو اگ تونستم مینویسمو تو پست بعدی میزارم

اگ نتونستم بنویسمشونم در همین حد بدونین ک کلییی خوش گذشتو کلی خندیدیم^___^

فردا میرم^____^


از فردا تا یکشنبه نیستم^______^


کشته مرده محبت دوستامم:|||


همکلاسیم میگه فاطی ایشالا بری چپ کنه اتوبوستون 


یه رقیب واسه کنکور کمتر:|||||


.


.


.






.


.


،


.


.


.


اینا حالیشون نیست من نهایت ارزوم اینه یکم زخمو زیلی شم تا یهو همه دوسم داشته باشن:| =))))))


اقاااا خب خیلی حال میدهههه


ب هرحال من ک میدونم چیزی نمیشه


ولی خب حلاااال کنییین


تمناااا ببخشین ک انقد حرص خوردی بخاطرم خخخخ


باور کن انقد ک تو حرص خوردی خودم عین خیالم نبود


مهباااااان جونممممم


عشقممممم


احمقه منننن


توام حلال کن ک انقد حرف زدم واستو سرتو خوردم


کارت شارژ پنجی میگیرم دعاتون میکنم^____^


😂😂😂😂😂😂


.


.


.


.


.


.


دیگه دلم نمیخاد درباره حمید بنویسم


احساس میکنم وبم خز شده


ازین ب بعد جریاناتمونو تو اون یکی وبم مینویسم خخخخ


.


.


.


.


.


.


پیش بسوی تحووووول


^___________^


خدا نگهداره همتوووون