adabiat:D
Adabiaaat1
اقا امسال معلم ادبیاته منو میندازههههه
حاضرم شرط ببندمممممم
امروز بم گف جلسه بعدی نیا سرکلاس=)):))=))
هاهاهاااا
زنگ خورد یهو گف همتون بشینین تا از صخره بپرسم
حالا منم نخونده بودممم کهههه
ولی بلند شدم جواب بدم
اول گف شعر بهاره عمرو بخون
من نیگاش کردم گفتم نمیخام!!این شعره رو دوس ندارم میخام اون یکیو بخونم
قیافه من:D
قیافه خانم تهمتن:|||
قیافه بچه ها=))))
اخه انقد بداخلاقه کسی جرات حرف زدنو شوخی کردن نداره سرکلاسش
گفت همین ک میگمو بخون:|
منم شرو کردم خوندن و مثلا با احساس میخوندمو کلماتو میکشیدممم بچه ها هم هی هرهر میخندیدن
گف پ چرا اینجوری میخونی:|||
گفتم خانم خو ادبیاته دگ باید با احساس خوند شعرو تا بشه لمسش کرد و منتظر نموندم جواب بده و بقیشو خوندم ک یهو گفت خانم صخره لطفا جلسه بعدی نیا سرکلاس تا من تکلیفتو مشخص کنم با مدیر
منم گفتم باشه و نشستم سرجام
دوباره همه زدن زیر خنده=))))))
گفت نگفتم بشینین که
دوباره همه خندیدن:|خداییش خنده نداشت:|
منم یهو گفتم کوووفت نخندین حالا بیرونم میکنهههه
تهمتن دیگه قرمزززز شده بود از عصبانیییت خخخخ منم خندم گرفته بود هی میخاستم جلو خندمو بگیرم بدتر میشد
اصن یه فیلمی داشتیم
انقد چرتو پرت گفتم تو اون پنج دقیقه ک میخاست خفم کنه:p
سر هر بیت کلی داستان میگفتمو مثلن تفسیر میکردم=))))ینی فک کنم تا اخره سال دیگع صدام نکنههه خخخخخخخ
اخر سر گف بشین و دفترشو محکم بستو رف بیرون:o
تقصیر خودشه
اخه معلم انقد دیکتاتووور؟؟
این ک از کلاس رفت بیرون انگشت شصت بچه ها بود ک روانه شد ب طرفم و شجاعتمو تحسین گفتنددی
من امروز یه قهرمان بودم:))=))=))
- ۹۴/۱۲/۱۸