#94
بعده مدت هاااا بازم رفتیم مدرسهههه
ینی اصن حاااالش نبووود
دلم میخاست تصادف کنممم ولی نرم مدرسههه
اصن دلم نمیخاست بیدار شممم
داغونااااا
داغووون
تازه یکشنبه هم بود
زنگ اخر ادبیات
با معلم دوست داشتنیه عزیز
تهمتن جان:||||
اصن نگاش نمیکنم دگه نکبت خانومو-______-
داشت با بچه ها بحث میکرد ک کی تابلو رو پاک کنه
منم شیطونیم گل کرده بود
پاشدم رفتم پا تابلو
و حدود ده دقیقه داشتم پاک میکردم تابلورو
تهمتنم حرصش گرفته بود
هرچی میگفت نگاش نمیکردم اصن
و کار خودمو میکردم
اخرشم ک اومدم بشینم گفت دستتون درد نکنه خانمه صخره
توجه نکردم بش ک یکی از بچه ها گف فاطی خانم تشکر کردن
منم یه ثانیه نگا کردم گفتم خاهش میکنم و رومو برگردوندم
وای لامصبببب خیلی شاخ بودممم
حال ندارم طولانی بنویسم
دلم میخاد همه چیو تموم کنم
دیشب بش گفتم بیا فراموش کنیم هرچی شده رو
گفت میتونی؟
گفتم سعی میکنم!!وقتی تو قبلا تونستی منم میتونم
گفت خیلی بی انصافی فاطمه
من اعتمادندارم
من میترسم
من هنوزم....
من دلم واسش تنگ شده
من نمیخام حمید بیاد تو زندگیم
من میترسم از ته این رابطه
من از مهربونیاش میترسم
از نگاهاش وقتی از دستم عصبانیه
از ناراحتیاش
از خوشحالیاش
از وقتایی که میگه دوسم داره
از وقتایی که نمیگه و میگه همیشه بت نمیگم این حرفو!!باکارام بت ثابت میکنم
از وقتایی که میگه دیوونم کردی دختر!!
از وقتایی ک بحثو عوض میکنمو جوابشو نمیدم
من نمیدونم چمه
فقط میترسم
فقط گیجم
فقط نمیدونم چیکار باید بکنم
چه کاری درسته چه کاری غلط
من فقط...
- ۹۴/۱۲/۲۹