~*dailydairy*~

بهش میگن خاطره...

بهش میگن خاطره...

:)
با تشکر از بیان عزیز که به وب قبلیم گند زد
ولی ازونجایی ک اینجانب خیلی ارادم زیاده
همه مطالب وب قبلیمو میزارم اینجا
و با قدرت ادامه میدم😂😂😂😂

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۷/۰۳
    :|
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۴ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    اخی

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

خب همینطور ک اطلاع دارین وب قبلیم با 104 تا پست به فنا رفت

:|||||||||||

منم همه پستامو دارم انتقال میدم اینجاولی خب تموم عکسایی ک اپلود کرده بودم پریدن

واسه همینه تعداد پستام از نصفم کمتر شدن

تا اینجا40تا از پستام پریدن-____-

حالا طول میکشه تا کامل منتقل شن 

از صبرو بردباریتون متچکرم

میدونم خیلی خوشحال بودین ک ی مدت نبودمو از دستم راحت بودین اما دگ تمووووم شد

با ارامشو اسایشون اودافزی کنین

چـــــــــــــــون

فاطمه بــــرگشتـــــــــــــــــــــــــــــــه



Pretty when i cry



.

.

.

سردرگمم

شک دارم درکم کنن

.

.

.

.

.

.

..

پ ن:میدونین چمه که-___-

بعد ب حمید گفتم خب دستت درد نکنه و بریم سر درسمون

گفت باشه!!فلا

بعده یه ساعتو نیم بلندشدم برم دستشویی که تو راه حمیدو دیدم

سرش مثه همیشه پایین بودو داشت میومد سمت سالن 

تا منو دید خندیدو سرشو تکون داد

منم خندم گرفته بود

سر جریان قیصری روم نمیشد اونم نگا کنم خخخخ

اصن فرهنگسرا خییییلیییی بزرگهههه من نمیدونم چرا همش باید اینو ببینمممم

اون روز بابام ساعت۴ونیم بود اومد دم فرهنگسرا دنبالم

منم به حمید پی ام دادم من دارم میرم میخاین شما هم بیاین؟؟

گفت نه و مرسی

تعارفه رو ک کردم وجدانم راحت شد اصن خخخ

خب کلا خییییلیییی اتفاقای زیادی افتاد 

خیلی حرف زدیم

خیلی حرف زدن

و خیلی چیزای دیگه

 یه سال پیش بود که تو گروه محلمون با حمید حرف میزدم

اون اومد پیوی

و حرفای معمولیو اینا میزدیم

بعده دو سه هفته گفت فاطمه میخام یه چیزی بت بگم

ولی قول بده برداشت بد نکنی از حرفام و قضاوتم نکنی

گفتم بفرمایید

گفت من تورو دوستت دارم

حالا من هنگ کرده بودم شدیییید

اصن نمیدونستم چیکار کنم

چی بگم

فقط هنگ بودم

اصن فکرشم نمیکردم

واقعا نمیگنجید تو ذهنم

حالا یادم نیست اون موقه ها چی گفتمو چی جواب داد ولی بش گفتم از طرف من علاقه ای نیستو اینا

و بش گفتم دروغ میگی!!!اگه لاینمو نداشتی هیچوقت همچین حرفیو نمیزدی اصن

و الان احتمالا حوصلت سررفته

اونم گفت مطمعنم بت میگفتم

درسته رو در رو سخت تره ولی میگفتم بهت

اثن شرایط سختی بود

منی که اینهمه شوخی میکردم باش و سرویسو رو سرمون میزاشتیم یهو اروم شدم

وقتایی که سر ایستگاه مینشستیم همش نگاش میکردمو ب این فکر میکردم که چیشد

چرا من زودتر نفهمیدم

اصن راست میگه یا دروغ؟؟

بعده یه ماه بازم حرف میزد راجب احساسش

منم لاینمو پاک کردم و دوباره نصب کردم تا اکانتمو نداشته باشه

چون خورد ب تابستون دیگه هم نمیدیدمش

برای همین خیالم راحت بود

بعد ک نصب کردم دوباره دختر همسایمون ی گروه دگ زدو منو برد توش

حمیدم بود

ولی هیچکی حرف نمیزد تو گپه

بعده ی مدت حمید باز اومد پیوی و گفت چطوری بی معرفتو این حرفا

و باز حرفاو بحثای ما شروع شد

خیییلی قشنگ حرف میزد

خیلی کاراش قشنگ بود

خوشم میومد

خب دخترم 

توجه دوست دارم

دوست داشته شدنو دوست دارم

تابستون امسال داشتیم باهم حرف میزدیم

بعد گفتم فردا میخام برم کتاب بگیرم واسه کنکورمو این حرفا

اونم گفت خب بیا من یه سری از کتابامو ک نمیخامو بت بدم

منم گفتم نه مرسیو اینا

اونم هی اصرار

بلاخره قرار شد برم دم خونشون اونم کتابارو بیاره

بعد من بش پی ام دادم اجی کوچیکمو میفرستم خونتون تو کتابارو بش بده

اونم گفت اصن کتاب ندارم

یا خودت میای یا نمیدم بت

منم گفتم خب ببینم چی میشه

بعد عصر ک شد با مریم(اجی کوچیکم ک۱۴سالشه)رفتیم سمت خونشون

مریم جلوتر من داشت میرفت با یکی از دوستاش

و بش گفتم هروقت رسید بگه کتابارو بیاره تا من برسم

اونم تند تند برا خودش میرفت

خلاصه

مریم زنگشونو زدو حمید دورو بر مریمو نگا کرد دید من نیستم رفت ی پلاستیک گندههههه پره کتاب اورد 

تا رفتو اومد من دگ رسیده بودم

حالا تا منو دید یهو قشنگ دیدم انگار تو چشماش پروژکتور روشن کردن!!!شنیدین میگن یارو چشاش برق زد؟؟؟حمیدم دقیقا همینجوری شد!!!کتابارو برداشت دوباره برد داخل خونشون

گفت سلام بیا داخل هرچی خودت میخایو بردار

منم داشتم میمردم از خجالت

گفتم نه مرسی کتابارو بیارین که من برم

حالا اون وسط رسمی شده بودم من:|||

تو سرویس انقد تو سرو کله هم میزنیییم

ولی بیرونه سرویس خجالت میکشم ازش:|||

اونم گفت نخیر بیا هرچی دوست داشتی ببر من نمیدونستم کدوم کتابا بدردت میخورن

و یهو داد زد ماماااان مهمون داریم

حالا من از تعجب چشام شیش تا شده بود

خو لامصبببب تو که کتابارو اماده کرده بودیییی

یهو مامانش با یه قیافه هنگ اومد تو حیاط و منودید

منم میخاستم اب شم برم تو زمین دیگه

مامانشم تارفم کرد برم تو

حمیدم هی میگفت لوس نشو دیگههه بیا

منم میخاستم جرش بدم ک اونجوری جلو مامانش بام حرف میزد

دیگه رفتم اروم سلام کردم ب مامانشو گفتم ببخشید مزاحم شدم

اونم گفت ن عزیزم این چه حرفیه

حمید یهو اشاره کرد سمت اتاقش

منم هاجو واج نگاش میکردم

گفت بیاتو کتابارو نگا کن دگههه

منم با هزار زورو بدبختی رفتم داخل 

مامانشم پشت سرم اومد 

اجیمم اومد

انقد مرتب بود اتاااقششش!!!ینی گفتم فاطمه خاک توسرتتت تو ک دختری اتاقت عین چی میمونهههه

اونوقت اتاق اینکه پسره از تمیزی برق میزنع

خیلی خوشگل بود اتاقش^___^

خخخ 

خلاصه با دست لرزون چک کردم کتابارو گفتم همینایی ک گذاشتین خوب هستن اگه اجازه بدین رفع زحمت کنم

مامانشم گفت باشه عزیزم

حمید یهو گفت کجاااا بیا بشین یه چیزی بخور نمیشه همینجوری بری که

حالا یادم نیست ولی ماه رمضون بود فک کنم

منم پوکر فیس نگاش کردم ک زد زیر خنده

خلاصه 

تا دم در کتابارو اورد برام

لامصببب انقدم سنگین بود پلاستیکش

بعد اومدم بگیرم کتابارو ازش اون هی نمیداد

میگفت تا در خونتون میارم برات

منم میگفتم نه زحمت میشه و خونه دوره خودم میبرم

اون هی میگفت نه

و نمیزاشت

دیگه با بدبختی و کلی تارف اومدم کتابارو ازش گرفتم که نوک انگشتاش خورد ب دستم

ینی یه لحظه موندم

دستاش یخخخخ بووود

وسط تابستووون

سرمو اوردم بالا متعجب نگاش کردم اونم یهو سرشو انداخت پایین

ینی شاید تنها روزی که دوست داشتنشو از ته دل باور کردم همون موقه بود

دوتاییمون دستپاچه شده بودیم

من سریع گفتم خدافزو اومدم بیرون ک یهو باباش اومد

انقد هول شده بودم که حتا ب باباش یادم رفت سلام کنم

مث بز نگاه کردمو دست مریمو کشیدم ک بریم

حمیدم دم در وایساده بود و تا وقتی دید داشتم هنو نرفته بود

این چتاییم ک الان میزارم مال چند روز مونده ب اول مهره

.

.

.

.

21/09/2015, 18:15 - Hamidreza Karimi: 😋😋😂😂

21/09/2015, 18:37 - Fa: 😕

21/09/2015, 23:00 - Hamidreza Karimi: سلام

21/09/2015, 23:01 - Fa: ✋

21/09/2015, 23:03 - Hamidreza Karimi: خوبی؟

21/09/2015, 23:03 - Fa: اره

21/09/2015, 23:04 - Hamidreza Karimi: پس فردا هم که مدارس شروع میشه

21/09/2015, 23:04 - Fa: 😱😰

21/09/2015, 23:05 - Hamidreza Karimi: کنکور

21/09/2015, 23:06 - Fa: 😰😰😰😰😰😰

21/09/2015, 23:06 - Fa: 👊

21/09/2015, 23:06 - Hamidreza Karimi: خخخخخ

21/09/2015, 23:06 - Hamidreza Karimi: چه خبر؟

21/09/2015, 23:06 - Fa: سلامتی😑

21/09/2015, 23:07 - Hamidreza Karimi: آره یا نع؟

21/09/2015, 23:07 - Fa: اره

21/09/2015, 23:07 - Hamidreza Karimi: پس دلت واسم تنگ شده بود

21/09/2015, 23:07 - Fa: اههههههه

21/09/2015, 23:07 - Fa: 😑

21/09/2015, 23:07 - Fa: نهه خیر

21/09/2015, 23:08 - Hamidreza Karimi: چراا خیرم

21/09/2015, 23:08 - Fa: اره یا نه!؟

21/09/2015, 23:08 - Hamidreza Karimi: آره

21/09/2015, 23:08 - Fa: قطعا تو یه ادم پررویی

21/09/2015, 23:08 - Fa: 😂😂😂

21/09/2015, 23:09 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:09 - Hamidreza Karimi: آره یا نع؟

21/09/2015, 23:09 - Fa: اره

21/09/2015, 23:10 - Hamidreza Karimi: عمت که مشخصا پروعه

21/09/2015, 23:10 - Hamidreza Karimi: 😋😋😋😋

21/09/2015, 23:10 - Fa: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:10 - Hamidreza Karimi: آره یا نع؟

21/09/2015, 23:13 - Fa: نع

21/09/2015, 23:14 - Hamidreza Karimi: آخی اون میمون بنده خدا هنوز آدم نشده؟

21/09/2015, 23:14 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:15 - Hamidreza Karimi: واااای تلگرامتو چک کن

21/09/2015, 23:18 - Fa: 😂😂😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:18 - Fa: کپی میکنم میدم براشاااا

21/09/2015, 23:18 - Fa: 😂

21/09/2015, 23:21 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:22 - Hamidreza Karimi: عه نکنی اینکارو ها

21/09/2015, 23:22 - Fa: باشه د

21/09/2015, 23:23 - Hamidreza Karimi: 😮😮😮

21/09/2015, 23:23 - Hamidreza Karimi: باشه د؟

21/09/2015, 23:23 - Fa: Bashed

21/09/2015, 23:23 - Hamidreza Karimi: باشد

21/09/2015, 23:23 - Fa: چارشنبه با سرویس میای؟😪

21/09/2015, 23:23 - Hamidreza Karimi: نه باشه د

21/09/2015, 23:23 - Hamidreza Karimi: بعله

21/09/2015, 23:24 - Hamidreza Karimi: من هر روز میام

21/09/2015, 23:24 - Hamidreza Karimi: هررررر رووووووز

21/09/2015, 23:24 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:24 - Fa: 😦

21/09/2015, 23:24 - Fa: من پیاده میام پ✋

21/09/2015, 23:24 - Hamidreza Karimi: 😮😮😮😮

21/09/2015, 23:24 - Fa: 😂😂

21/09/2015, 23:24 - Fa: امسال نرگسو نازنین بازم هستن؟

21/09/2015, 23:25 - Hamidreza Karimi: اصن راهت نمیدم

21/09/2015, 23:25 - Hamidreza Karimi: نمیدونم

21/09/2015, 23:25 - Fa: من رات نمیدم

21/09/2015, 23:25 - Fa: 😂😂

21/09/2015, 23:25 - Hamidreza Karimi: ریز میبینمت

21/09/2015, 23:25 - Hamidreza Karimi: چشمام سالمه

21/09/2015, 23:25 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:25 - Fa: وای ن خودت خیلی درشتی😦

21/09/2015, 23:26 - Hamidreza Karimi: من هالکم الکی مثلا

21/09/2015, 23:26 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:26 - Hamidreza Karimi: هالک= فاطمه صخره

21/09/2015, 23:27 - Fa: نی قلیونی

21/09/2015, 23:27 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:27 - Fa: 😦

21/09/2015, 23:27 - Hamidreza Karimi: راستی

21/09/2015, 23:27 - Fa: ها

21/09/2015, 23:27 - Hamidreza Karimi: تو با سنگی نسبتی داری؟

21/09/2015, 23:28 - Hamidreza Karimi: این فیلم چرته که شبکه سه میذاره

21/09/2015, 23:28 - Fa: وای خدای من!!اقای کریمی شما خیلی بانمکین

21/09/2015, 23:28 - Fa: 😦

21/09/2015, 23:28 - Hamidreza Karimi: میدونم

21/09/2015, 23:28 - Hamidreza Karimi: 😛😛😛

21/09/2015, 23:29 - Fa: 😐

21/09/2015, 23:29 - Hamidreza Karimi: یه عکس ازت انتشار میدما

21/09/2015, 23:29 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:29 - Fa: بده😪

21/09/2015, 23:29 - Hamidreza Karimi: نمیدم

21/09/2015, 23:29 - Hamidreza Karimi: گنا داری

21/09/2015, 23:29 - Fa: نده

21/09/2015, 23:29 - Hamidreza Karimi: بیا تلگرام

21/09/2015, 23:30 - Fa: چ خبره تلگرام

21/09/2015, 23:31 - Hamidreza Karimi: عکس

21/09/2015, 23:33 - Fa: 😐

21/09/2015, 23:34 - Hamidreza Karimi: چته؟

21/09/2015, 23:35 - Fa: فردا یونی میری؟

21/09/2015, 23:35 - Hamidreza Karimi: اوهوم

21/09/2015, 23:35 - Fa: ✋خاااک

21/09/2015, 23:35 - Fa: از هفته دوم باید میرفتی

21/09/2015, 23:35 - Hamidreza Karimi: چراااا

21/09/2015, 23:35 - Fa: ترم اولی😆😆😆

21/09/2015, 23:35 - Hamidreza Karimi: خخخخخ

21/09/2015, 23:36 - Fa: هفته اول عاشق نشو شاخا و خوشگلا از هفته دوم ب بعد میان

21/09/2015, 23:36 - Fa: 😆😆😆

21/09/2015, 23:36 - Hamidreza Karimi: خخخخخ

21/09/2015, 23:36 - Hamidreza Karimi: اتفاقا یه بچه هایی داریم

21/09/2015, 23:36 - Hamidreza Karimi: کلا از بین پسرا سه تا اصفهانی بیشتر نیست

21/09/2015, 23:36 - Hamidreza Karimi: دو تا تهرانی

21/09/2015, 23:37 - Hamidreza Karimi: دو تا قمی

21/09/2015, 23:37 - Fa: پسرا مهم نی دخترارو بگو

21/09/2015, 23:37 - Fa: 😂😂😂😆😆😆

21/09/2015, 23:37 - Hamidreza Karimi: دو تا کردستانی

21/09/2015, 23:37 - Hamidreza Karimi: یه مشهدی

21/09/2015, 23:37 - Hamidreza Karimi: نه بابا

21/09/2015, 23:37 - Hamidreza Karimi: دخترامون خیلی خوب نیستن

21/09/2015, 23:38 - Hamidreza Karimi: فایده ندارن اصن

21/09/2015, 23:38 - Hamidreza Karimi: 😛😛😛😛

21/09/2015, 23:38 - Fa: چجوری میپسندین شما مثلا😕

21/09/2015, 23:38 - Fa: حتما سقف خاسته هات خیلیه😂😂😂

21/09/2015, 23:38 - Hamidreza Karimi: اونجوری

21/09/2015, 23:38 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:38 - Fa: چحوری😦

21/09/2015, 23:39 - Hamidreza Karimi: من سقف خواسته هام کف خواسته های توعه

21/09/2015, 23:39 - Hamidreza Karimi: اونجوری

21/09/2015, 23:39 - Hamidreza Karimi: اینجوری نه ها اونجوری

21/09/2015, 23:39 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:39 - Fa: 😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:39 - Fa: باو منم سقف خاسته هام خیلی پایینه

21/09/2015, 23:40 - Hamidreza Karimi: اررررررره معلومه

21/09/2015, 23:40 - Hamidreza Karimi: ولی نمیدونم چرا انقدر ناااازت بالاس

21/09/2015, 23:40 - Fa: من ناز ندارم😦😦😦

21/09/2015, 23:40 - Hamidreza Karimi: چرا داری

21/09/2015, 23:41 - Fa: اصلنننن

21/09/2015, 23:41 - Hamidreza Karimi: چرا دیگه داری

21/09/2015, 23:41 - Fa: نه😕

21/09/2015, 23:41 - Hamidreza Karimi: تو یکیو میخوای خیلی خوب باشه

21/09/2015, 23:42 - Hamidreza Karimi: خواننده باشه

21/09/2015, 23:42 - Hamidreza Karimi: قد بلند

21/09/2015, 23:42 - Hamidreza Karimi: خوشکل

21/09/2015, 23:42 - Hamidreza Karimi: سیکس بک

21/09/2015, 23:42 - Hamidreza Karimi: پولدار

21/09/2015, 23:43 - Fa: 😦😦😦😦😂😂😂😂😂

21/09/2015, 23:43 - Hamidreza Karimi: والا

21/09/2015, 23:43 - Fa: خب یکم خوب باشه هم خوبه

21/09/2015, 23:44 - Hamidreza Karimi: از یکم خیلی بیشتر البته

21/09/2015, 23:44 - Hamidreza Karimi: 😁😁😁

21/09/2015, 23:44 - Fa: نه همون یکم😂😂

21/09/2015, 23:44 - Fa: اول اینکه بتونه منو تحمل کنه

21/09/2015, 23:44 - Hamidreza Karimi: 😋😋😋

21/09/2015, 23:44 - Fa: دوم اینکه ادم باشه

21/09/2015, 23:44 - Fa: 😂😂😂

21/09/2015, 23:45 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:45 - Fa: ک پیدا نمیشه😐

21/09/2015, 23:45 - Hamidreza Karimi: آدم؟

21/09/2015, 23:45 - Hamidreza Karimi: 😁😁😁😁

21/09/2015, 23:45 - Fa: هم ادم

21/09/2015, 23:45 - Fa: هم کسی ک تحملم کنه😆

21/09/2015, 23:46 - Hamidreza Karimi: خووو مگه چته که تحملت کنه دیوونه؟

21/09/2015, 23:46 - Fa: بداخلاقممم

21/09/2015, 23:46 - Fa: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:46 - Hamidreza Karimi: جدی خیلی مهمه اخلاق

21/09/2015, 23:47 - Fa: بعله خیلی

21/09/2015, 23:47 - Hamidreza Karimi: حالا شوخی میکنم در مورد قیافه دخترا

21/09/2015, 23:47 - Hamidreza Karimi: ولی واقعا اخلاق از همه چیز مهم تره

21/09/2015, 23:47 - Hamidreza Karimi: واسه من شخصا که اینطوریه

21/09/2015, 23:47 - Fa: اره والا اگ ب قیافه بود من الان سینگل بودم اخههه

21/09/2015, 23:47 - Fa: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:48 - Hamidreza Karimi: واااا قیافت چیه مگه؟

21/09/2015, 23:48 - Hamidreza Karimi: خوبی که

21/09/2015, 23:48 - Fa: ن میگم اگه ب قیافه بودا چون من اینهمه خوشگلم تاحالا سینگل نبودم

21/09/2015, 23:48 - Fa: این رل بودم

21/09/2015, 23:48 - Fa: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:49 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:49 - Hamidreza Karimi: تو کلا خوبی

21/09/2015, 23:49 - Hamidreza Karimi: ولی یه مشکلی داری

21/09/2015, 23:49 - Fa: اره خیلی😑

21/09/2015, 23:49 - Fa: چ مشکلی😆

21/09/2015, 23:49 - Hamidreza Karimi: سطحت خییییلی بالاس

21/09/2015, 23:50 - Fa: 😦ینی چ

21/09/2015, 23:50 - Hamidreza Karimi: توقعاتتو میگم

21/09/2015, 23:50 - Hamidreza Karimi: سطح توقعاتت بالاس

21/09/2015, 23:50 - Fa: من واقعا توقعه خاصی ندارم😦

21/09/2015, 23:50 - Hamidreza Karimi: دنبال یه شوالیه با اسب سفید میگردی

21/09/2015, 23:51 - Fa: تو از کجا میدونی؟؟😂😂

21/09/2015, 23:51 - Hamidreza Karimi: 😂😂😂😂

21/09/2015, 23:51 - Hamidreza Karimi: 😋😋😋

21/09/2015, 23:51 - Fa: نه همچین نیست

21/09/2015, 23:51 - Hamidreza Karimi: چرا هست

21/09/2015, 23:51 - Hamidreza Karimi: از حرف زدنت معلومه

21/09/2015, 23:52 - Fa: ادم وقتی کسی رو دوست داشته باشه خیلی کمتر ب توقعاتش فکر میکنه و خیلی وقتا اضافیاشو حذف میکنه

21/09/2015, 23:52 - Hamidreza Karimi: دنبال یکی میگردی که خیلی خوب باشه

21/09/2015, 23:52 - Fa: چجوری حرف میزنم مگ😦

21/09/2015, 23:53 - Hamidreza Karimi: خب من تا حالا یه سری چیزایی بهت گفتم

21/09/2015, 23:53 - Hamidreza Karimi: باز خوردت جوری بوده

21/09/2015, 23:53 - Hamidreza Karimi: احساس کردم دنبال یه چیز خاصی

21/09/2015, 23:53 - Hamidreza Karimi: مثلا

21/09/2015, 23:53 - Hamidreza Karimi: یه ادم معروف

21/09/2015, 23:54 - Hamidreza Karimi: یکی که تا بقیه مثلا تو رو با اون میبینن بهت حسودی کنن

21/09/2015, 23:54 - Hamidreza Karimi: دنبال ادم معمولی نیستی

21/09/2015, 23:54 - Fa: نه اینطور نیست!!

21/09/2015, 23:54 - Fa: اصلا دنبال این چیزا نیستم

21/09/2015, 23:54 - Hamidreza Karimi: ببین

21/09/2015, 23:55 - Fa: من فقط یکیو میخام که دوستش داشته باشم

21/09/2015, 23:55 - Fa: اونم دوستم داشته باشه

21/09/2015, 23:55 - Fa: همین!

21/09/2015, 23:55 - Hamidreza Karimi: من تا حالا خیلی چیزا میخواستم بهت بگم

21/09/2015, 23:55 - Hamidreza Karimi: ولی خب اصن ترسیدم

21/09/2015, 23:55 - Hamidreza Karimi: نه اینکه مثلا چون همسایه ای

21/09/2015, 23:56 - Hamidreza Karimi: یا اینکه بابات منو میشناسه

21/09/2015, 23:56 - Hamidreza Karimi: یه برخوردایی تا حالا نسبت به حرفای دلم داشتی

21/09/2015, 23:57 - Hamidreza Karimi: که از گفتن بقیش ترس پیدا کردم

21/09/2015, 23:57 - Fa: من فقط نمیخاستم حرمتای بینمون از بین بره!!

21/09/2015, 23:58 - Fa: شماهم ک حرفه دلتو زدی من نفهمیدم دنبال چی هستی اخرش!خب شما ب من علاقه داری !بقیش؟؟

21/09/2015, 23:58 - Fa: فقط در همین حد بدونم ک نگاهت متفاوته؟

21/09/2015, 23:58 - Hamidreza Karimi: خب اصن من فازتو نمیدونم

21/09/2015, 23:58 - Fa: از چه نظر؟

21/09/2015, 23:58 - Hamidreza Karimi: ببین

21/09/2015, 23:59 - Hamidreza Karimi: یه سری آدما هستن

21/09/2015, 23:59 - Hamidreza Karimi: اخلاقشون دوره ایه

21/09/2015, 23:59 - Hamidreza Karimi: الان خوبن

21/09/2015, 23:59 - Hamidreza Karimi: یهو بد میشن

21/09/2015, 23:59 - Fa: مثه من😂

21/09/2015, 23:59 - Hamidreza Karimi: بعد دو دقیقه بعدش باز خوب میشن

22/09/2015, 00:00 - Hamidreza Karimi: دقیقا تو اینجوری

22/09/2015, 00:00 - Hamidreza Karimi: من نمیتونم اصن باهات حرف بزنم

22/09/2015, 00:00 - Fa: من همیشه خوبم😅

22/09/2015, 00:01 - Hamidreza Karimi: من یه چند وقته

22/09/2015, 00:01 - Hamidreza Karimi: به یه نتیجه رسیدم

22/09/2015, 00:01 - Hamidreza Karimi: اینکه به احتمال 95 درصد هیچ علاقه ای به من نداری

22/09/2015, 00:02 - Fa: خب؟

22/09/2015, 00:02 - Hamidreza Karimi: واسه همین

22/09/2015, 00:02 - Hamidreza Karimi: دیگه به خودم اجازه ندادم که حرفای دلمو بهت بگم

22/09/2015, 00:03 - Fa: همشو ک گفتی مگه چیزیش مونده بود؟😦

22/09/2015, 00:03 - Hamidreza Karimi: واااا من چی گفتم تا حالا؟

22/09/2015, 00:03 - Hamidreza Karimi: منو اینجوری نبین

22/09/2015, 00:03 - Fa: چجوری ببینمت؟

22/09/2015, 00:03 - Hamidreza Karimi: خییلی احساسیم

22/09/2015, 00:03 - Fa: اهان

22/09/2015, 00:03 - Hamidreza Karimi: یعنی اینکه میگم احساسی

22/09/2015, 00:04 - Hamidreza Karimi: واقعا احساسیا

22/09/2015, 00:04 - Fa: من نمیدونم حست ب من چجوریه چقده چه حالتیه

22/09/2015, 00:04 - Fa: برای همین نمیدونم چجوری عکس العمل نشون بدم

22/09/2015, 00:05 - Hamidreza Karimi: آخه تو عکس العملت خل بازیه

22/09/2015, 00:05 - Fa: 😁😁😁

22/09/2015, 00:05 - Hamidreza Karimi: من اگه به یه نفر ابراز کنم احساساتمو

22/09/2015, 00:06 - Hamidreza Karimi: بعدش جواب درستی ازش نگیرم

22/09/2015, 00:06 - Hamidreza Karimi: خیلی اذیت میشم

22/09/2015, 00:06 - Fa: خب تو ک جوابی از من نخاستی!!نه پیشنهاد دوستی دادی ن ازدواج نه چیز دیگه ای

22/09/2015, 00:06 - Hamidreza Karimi: واسه همین کل علاقه و احساسمو که به یه نفر دارمو بروز نمیدم

22/09/2015, 00:07 - Hamidreza Karimi: ولی خب یه کارایی میکنم که اون بفهمه که چه احساسی بهش دارم

22/09/2015, 00:07 - Fa: ولی من نفهمیدم😦

22/09/2015, 00:07 - Fa: لطفا واضح بگو😅

22/09/2015, 00:07 - Hamidreza Karimi: 😶😶😶😶

22/09/2015, 00:08 - Hamidreza Karimi: من واضح نمیگم

22/09/2015, 00:08 - Hamidreza Karimi: مگه خلم؟

22/09/2015, 00:08 - Fa: بلی

22/09/2015, 00:09 - Hamidreza Karimi: خب دیگه

22/09/2015, 00:09 - Hamidreza Karimi: یادته برخوردتو

22/09/2015, 00:09 - Fa: بلی

22/09/2015, 00:09 - Hamidreza Karimi: ؟

22/09/2015, 00:10 - Hamidreza Karimi: خوب بود برخوردت؟

22/09/2015, 00:10 - Fa: اگه توام جای من بودی همون برخوردو میکردی

22/09/2015, 00:10 - Hamidreza Karimi: چرااا؟

22/09/2015, 00:10 - Fa: من اگه خودمو بزارم جات بنظرم رفتارم زشت بوده چون اونجور ک میخاستی جواب ندادم

22/09/2015, 00:10 - Fa: ولی از نظر خودم درست بود

22/09/2015, 00:11 - Fa: چون همسایه ای

22/09/2015, 00:11 - Fa: و همو میبینیم

22/09/2015, 00:11 - Fa: چ بخایم و چه نه

22/09/2015, 00:11 - Hamidreza Karimi: وااااا

22/09/2015, 00:11 - Fa: و برای منم خیلی مهم بود حرمتا حفظ بشه

22/09/2015, 00:11 - Fa: و فاصلمون

22/09/2015, 00:11 - Hamidreza Karimi: خب چه ربطی داره

22/09/2015, 00:11 - Fa: ربط داره دیگه

22/09/2015, 00:11 - Hamidreza Karimi: همسایه بودن یا نبودن

22/09/2015, 00:12 - Fa: همسایه بودنو نبودن ربطش ب چشم تو چشم شدنه

22/09/2015, 00:12 - Hamidreza Karimi: از فامیل بودن نزدیک تره؟

22/09/2015, 00:12 - Fa: نه

22/09/2015, 00:12 - Hamidreza Karimi: خب

22/09/2015, 00:12 - Fa: ب جمالت

22/09/2015, 00:12 - Fa: خخ

22/09/2015, 00:12 - Hamidreza Karimi: به نظر من که برخوردت خیلی بد بود

22/09/2015, 00:13 - Hamidreza Karimi: یعنی من شخصل

22/09/2015, 00:13 - Fa: تو گفتی منو دوست داری؟منم گفتم نه

22/09/2015, 00:13 - Hamidreza Karimi: ا*

22/09/2015, 00:13 - Fa: -_-

22/09/2015, 00:13 - Hamidreza Karimi: نداشتی؟

22/09/2015, 00:13 - Fa: نه

22/09/2015, 00:13 - Hamidreza Karimi: و نداری؟

22/09/2015, 00:13 - Fa: و نه

22/09/2015, 00:14 - Hamidreza Karimi: از ته دلته یا به خاطر دلایله چرتت مثه همسایه بودن؟

22/09/2015, 00:16 - Fa: نه راستش نگاهم ب تو اصن خاص نیست !!نگاهم بهت مثه یه دوسته خوبه خب خودت رفتارامو دیدی که من تاحالا حرکت خاصی انجام دادم ک تو فکر کنی شاید از جانب من علاقه ای هست؟من فکر میکنم شما توی حست ب من دچار اشتباه شدی اخه تا قبل اون حرفا منم حرکت خاصی ندیدم ازت

22/09/2015, 00:16 - Hamidreza Karimi: ولی

22/09/2015, 00:17 - Hamidreza Karimi: من پی ام میدم اصن جواب نده تا زمانی که نگفتم

22/09/2015, 00:17 - Hamidreza Karimi: باشه؟

22/09/2015, 00:17 - Fa: باشه

22/09/2015, 00:17 - Hamidreza Karimi: ببین

22/09/2015, 00:18 - Hamidreza Karimi: من بهت علاقه دارم

22/09/2015, 00:18 - Hamidreza Karimi: بهتره بگم دوست دارم

22/09/2015, 00:18 - Hamidreza Karimi: این دوس داشتنمم خیلی یه جوریه

22/09/2015, 00:18 - Hamidreza Karimi: خیلی سخته واسه آدم

22/09/2015, 00:19 - Hamidreza Karimi: وقتی یکیو که میبینه

22/09/2015, 00:19 - Hamidreza Karimi: ضربان قلبش بالا بره

22/09/2015, 00:19 - Hamidreza Karimi: هی دوس داشته باشه یه جوری صداشو بشنوه

22/09/2015, 00:19 - Hamidreza Karimi: توجهشو جلب کنه

22/09/2015, 00:20 - Hamidreza Karimi: یه کاری کنه که لبخندشو ببینه

22/09/2015, 00:20 - Hamidreza Karimi: بعد بفهمه که اون فرد دوست نداره

22/09/2015, 00:21 - Hamidreza Karimi: حس اعتماد به نفسه آدمو داغون میکنه

22/09/2015, 00:21 - Hamidreza Karimi: داغ رو دل آدم میذاره

22/09/2015, 00:22 - Hamidreza Karimi: یه بار اتفاق افتاد

22/09/2015, 00:22 - Hamidreza Karimi: به خودم گفتم شاید به خاطر لجبازیته

22/09/2015, 00:22 - Hamidreza Karimi: ولی خب باز تکرار شد

22/09/2015, 00:22 - Hamidreza Karimi: دیگه واقعا واسم قطعی شد

22/09/2015, 00:23 - Hamidreza Karimi: البته کاملا بهت حق میدم

22/09/2015, 00:23 - Hamidreza Karimi: هر کسی یه سلیقه ای داره

22/09/2015, 00:23 - Hamidreza Karimi: هر کسی حق انتخاب داره

22/09/2015, 00:24 - Hamidreza Karimi: و خودش باید تصمیم بگیره که به کی ابراز کنه علاقشو و به کی نه

22/09/2015, 00:24 - Hamidreza Karimi: پس اصلا از تو دلگیر نمیشم

22/09/2015, 00:24 - Hamidreza Karimi: ولی خب از خودم چرا

22/09/2015, 00:25 - Hamidreza Karimi: شاید یه چیزی کم داشتم

22/09/2015, 00:25 - Hamidreza Karimi: باید به خودم مراجعه کنم

22/09/2015, 00:25 - Hamidreza Karimi: بگردم پیداش کنم

22/09/2015, 00:25 - Hamidreza Karimi: با این حال

22/09/2015, 00:25 - Hamidreza Karimi: اصلا انگار حرفی بهت نزدم

22/09/2015, 00:26 - Hamidreza Karimi: خودتو درگیرش نکن

22/09/2015, 00:26 - Hamidreza Karimi: فقط به درست فکر کن

22/09/2015, 00:26 - Hamidreza Karimi: حرفامو نشنیده بگیر

22/09/2015, 00:26 - Hamidreza Karimi: و منو به عنوان یه دوست معمولی

22/09/2015, 00:27 - Hamidreza Karimi: یا حتی فقط به عنوان یه پشتیبان درسی واسه خودت بدون

22/09/2015, 00:27 - Hamidreza Karimi: جوابای این حرفامم نمیخواد بدی

22/09/2015, 00:27 - Hamidreza Karimi: خب من برم بخوابم

22/09/2015, 00:27 - Hamidreza Karimi: کاری نداری؟

22/09/2015, 00:28 - Fa: جواب ندم؟😡

22/09/2015, 00:28 - Hamidreza Karimi: نه لطفا

22/09/2015, 00:28 - Fa: یه چیز کوچولوام نگم؟

22/09/2015, 00:28 - Fa: 👌انقد

22/09/2015, 00:28 - Hamidreza Karimi: بگو

22/09/2015, 00:29 - Hamidreza Karimi: بسه

22/09/2015, 00:29 - Fa: نگفتم هنو ک

22/09/2015, 00:29 - Hamidreza Karimi: اخه خیلی داری مینویسی

22/09/2015, 00:29 - Fa: خخخخ

22/09/2015, 00:29 - Fa: خو نمیگم پس

22/09/2015, 00:29 - Hamidreza Karimi: یه جمله فقط

22/09/2015, 00:30 - Fa: اگه بخام تو ی جمله خلاصش کنم

22/09/2015, 00:30 - Fa: این میشه ک

22/09/2015, 00:30 - Fa: ربطی ب سلیقه و اینا نداره من اصن تاحالا ب چشم کسی ک منو دوست داره یا برعکس بهت نگاه نکردم ک ببینم به سلیقم میخوری یا نه

22/09/2015, 00:30 - Fa: اینم یه جمله😅

22/09/2015, 00:31 - Hamidreza Karimi: یه جمله هم من میگم

22/09/2015, 00:31 - Hamidreza Karimi: خالی نبند

22/09/2015, 00:31 - Fa: جدی گفتم😐

22/09/2015, 00:31 - Hamidreza Karimi: شب بخیر بانو

22/09/2015, 00:31 - Fa: شب بخیر حاج اقا

22/09/2015, 00:31 - Fa: ✋

22/09/2015, 00:32 - Hamidreza Karimi: 😳

22/09/2015, 00:32 - Fa: حاج خانوم؟😦

22/09/2015, 00:32 - Hamidreza Karimi: حاج عاغا رو منبره

22/09/2015, 00:32 - Fa: 😂

22/09/2015, 00:32 - Hamidreza Karimi: والااا

22/09/2015, 00:32 - Fa: شب بخیر اقای کریمی

22/09/2015, 00:32 - Fa: 😁😂

22/09/2015, 00:32 - Hamidreza Karimi: خوب بخوابی

22/09/2015, 00:33 - Fa: شماهم

..


..

.

..


،

.

ولی تقریبا یه ماهو نیمه که اصن درباره دوست داشتنو این چیزا حرف نزده

یا شایدم بیشتر

اصن از اون روزی ک تلگراممو پاک کردمو بش گفتم بخاطر اینکه بات حرف نزنم دیلیت اکانت میکنم

:||||

صبح تو سرویس نشسته بود یهو گوشیشو در اورد

تا دید اکانت منو زده دیلیت چشاش گرد شد و گفت باورم نمیشه:||

و به من نگاه کرد

اخه نصفه شب دیلیت کرده بودم اون تازه دید تو سرویس

..

.


.

..

اقاااا احساس میکنم الان دیگه دوسم ندارهههه

اخه صب تا شب انلاینههه 

ولی ب من پی ام نمیده

قبلنا هررررر روز پی ام میداد

منم چند تا در میون جواب میدادم

حتا یبار گفت داری با کی میچتی ک جواب منو دیر میدی

منم گفتم با دوستم

گفت ینی دوستت مهم تره؟؟

منم یه پوکر فیس دادمو گفتم اره

اونم گفت مرسی بابت احترامی که بهم میزاری

منم دگ جواب ندادم

این قبووول نیییستتتت عاقاااا

تازه الان که فکرمو مشغول کرده دل کندهههه ازم

ینی نمیدونم اون موقه هام راست میگفت یا نه

ینی در واقه هیچییی نمیدونممم

دوسم داره؟؟

دوسم نداره؟؟؟

دوسش دارم؟؟؟

دوسش نداررم؟؟؟

نظر شما چیههههه؟؟؟

اقا من چون خیلی هیجان دارم تموم جزیاتو نوشتم

واقعا اگه نخاستین بخونین مشکلی نییییستاااا

چون زیادی طولانی شد گفتم فلن تا اینجاشو بزارم بعد بقیشو بنویسم

اگه غلط املایی یا چیزیم داشت دگ ببخشید

انقد طولانی بود ک خودمم حال ندارم دوباره بخونمؤ ادیتش کنم خخخ

درباره شخصیت های داستانمم بگم که

حمید پسر همسایمونه

و چون خونه هامون سازمانیه سرویس مدرسمون یکیه

درواقع وقتی من دوم دبیرستان بودم اون پیش بود

و هرروزم سر ایستگاه همو میدیدیم و برگشتنم باهم بودیم

اون سال من خیییییلی دوسش داشتم حمیدو

ولی سال سوم ک شد حمید کنکورشو داده بودو خبری ازش نداشتم

ک وسط سال اومد و تقریبا از اذر بود که هرروز میومد و میرفت کتابخونه

نمیدونم شایدم زودتر بود خخخ یادم نی حالا

امسالم که عمران دانشگاه اصفهان قبول شدو هرروز با سرویس میاد میره یونی:|||

ینی ساعت۲ظهرم ک کلاس داشته باشه باز ۷صب میشینه سر ایستگاه-___-

اصن ی وضیه

دیگه بعده سه سال باهم خیلی صمیمی شدیم

حتا امسال تابستون ک مامانشو چند تا از همسایه هایه دیگمون اومده بودن خونمون مامانش گفت اهاااا شما فاطمه خانم هستیین؟؟؟

خیلی تعریفتونو شنیدم

ندا و عاطفه هم دوستای کتابخونمن

.

..


.


خب تا اونجا گفتم که...

بعد ک قیصری رفت کنار یهو دیدم بعلههه

اقایh بیرون وایساده و داره حرف میزنه با دوستاش

اون منو زودتر دیده بودو داشت نگا میکرد

تا دیدمش سرشو تکون داد اروم

 سلام کرد

منم اروم گفتم سلام

البته یه۱۰متری فاصله داشتیم خخخ

بعد ک اومدم برم سمت پارک یهو ندا زد تو پهلوم گفت فاطمههه همسایتون اونجا وایسادههه

منم خندم گرفت و اروم گفتم هیییس میدونمم

درواقه هدفم این بود بقیه نفهمن ک چند متر جلوتر ک رفتیم یهو مرضیه گفت وااااااااایییی فاطمهههه بیشعووورررر چرا نگفتی اونجاااااستتت من میخاستم ببینمششش

و منو کشید سمت کتابخونه دوباره و گفت یالا بگو کدومشووون بووود

و اخره سرم موفق نشد ببینش خخخ

اصن این سه روز کلا روزای عجیبی بود خخخ

بقیه بچه ها دیده بودنشو انقدددد تریف میکردن ازش ک مرضیه ندیده عاشقش شده بود 

کلا من این سه روز بجای درس خوندن فقط داشتم واسه اینا توضیح میدادم که بخداااا هیچی بین منو اون نیییست 

باوااااا فقط همسایه اییییم

معمولی ایییم باهممم

سه ساله همسرویسی ایم برا همینه حرف میزنیم

اونام همش میگفتن ...خوردی-___-

روز اول ک hاومد کتابخونه من اول دیدمش ولی ب رو خودم نیوردمو سلامم نکردم بش

اونم منو ندید

بعده نیم ساعت ک رسیده بودم کتابخونه پی ام داد تو تلگرام گفت کجایی؟؟

منم گفتم کتابخونه!براچی؟؟

گفت عععع پس چرا من ندیدمت

و شرووو کرررد حرف زدددننن

منم وسط حرف زدناش یهو گفتم خب برو مزاحمم نشو فلن دارم درس میخونم

چهارنیم تا پنج آن میشم تا بحرفیم

و نت گوشیمو قط کردم

خلاصههه شرو کردم درس خوندن

ک ساعت حدود سه و نیم واینا شد ک خستم شد

رفتم پیش ندا گفتم ندا خستمههههه

گف بزا نیم ساعت دیگه باهم میریم بیرون ی هوایی بخوریم

بعد نت گوشیمو روشن کردم جواب حمیدو دادم

و حدود یه ربع بعدش آن شد

و همینجور ک حرف میزدیم ندا گف خب بریم

بعد ک از در سالن اومدم بیرون دیدم حمید کنار آب خوریه و داره با گوشیش ور میره

همون موقه ک سرشو اورد بالاو منو دید یه پی ام از طرفش رسید بم ک گفته بود انتگرالا پدرمو در اوردن

تا منو دید خندیدو زیر لب سلام کرد

منم خندیدمو جوابشو دادم

اخه پشت در بود اون براهمین صداهامون نمیرسید به هم

بعد بش پی ام دادم ملومه چقد پدرت در اومده و خندیدم

بعد دگ نتو قط کردمو رفتیم سمت پارک که یهو ندا گفت فاطمه پاشو برو پالتوتو بیار هوا خیلی سرده حالا سرما میخوری

منم رفتم پالتومو برداشتم 

وقتی از در سالن خارج شدم همون موقه ی پسره هم داشت میومد بیرون

نگا ک کردم دیدم بعلههههه عاقا حمید هسدند

 گفت خوبی؟؟

گفتم اری ممنون

و همینجور که داشتیم حرف میزدیمو میرفتیم یهو عاطفه جیغ زد فاطیییییییی

منم وایسادم تا عاطفه بیاد حمیدم مثلا میخاست من معذب نباشم ی فلن گفتو رفت سمت نمازخونه

عاطفه یهو پرید رو کولم ک فاطیییی کییی بوووود ایییین

منم گفتم همسایمون بود

و عاطفه شرو کرد سوال پرسیدن و اخره سر گفت خره همه داشتن نگاتون میکردن 

هم پسرا هم دخترا

و حداقل اینجا حرف نزنین برین تو پارک

حالا قیافه من:|||

انگار داشتیم چیکار میکردیم:||||

خلاصه یکمم استراحت کردمو باز برگشتم سالن درس بخونم

و باز کردن در سالن همانا و ریختن بچه ها سره من همانااا

*-فاطییییی ایییین کییییی بووود

-کییییییییییی بووووود

+چی میگفتییییییین

*خوش گذشتتتتتتتت؟؟؟


و ازین سوالا

من ک از تعجب فکم افتاده بود رو زمین

اخه لامصباااااا شماها از کجا دیدییییین

بعدشرو کردم توضیح دادن که نه اونجور که شماها فکر میکنین نیستو اینا

ازون طرفم عاطفه داشت واسه بچه ها میگفت واااییی پسره انقدد نااااز بووووود

انقد خووووب بودددد

منم در تمام مدت این جوری بودم:|



بعده یه ساعت دسته جمعی بلند شدیم بریمwcکه سمت پنجره پسرا حمیدو دیدم ک وایساده کنار پنجره

و داشت پی ام میداد ب من

خخخخ

پی ام دادم گفتم تو که یا بیرونی یا پشت پنجره پس کی درس میخونی؟؟

گفت خو دارم باتو حرف میزنم-__-


وگفت چه خبره دسته جمعی میرین اینور اونور

بعد مبینا یهو گفت فاطمههه حمید اینهههه؟؟

همچین با ذوق گفت ک ی لحظه فکر کردم عشق اولشو بعده مدت ها دیده!!!

بعد مرضیه گفت چیییی؟؟؟حمیدو کجا دیدیییین

و مبینا دستشو کشیدو گف بیا نشونت بدم

و برگشتن سمت پنجره ها

ک ناکام موندن البته^___^

چون حمید نشسته بود دگ اینام ندیدنش خخخ

بعد تو سالنه فرهنگسرا بودیم ک بابام زنگ زد گفت من میام سر خیابون تا ربع ساعت دیگه و توام بیا اونجا

خیابونش طولانیه

حدود۲۰دقیقه پیاده روی داشت

همون موقه حمید باز پی ام داد چجوری برمیگردی؟

منم گفتم با بابام و تو چجوری میای؟؟گف با اتوبوس

بعد دگ حواسم ب گوشیم نبود با یچه ها خدافزی کردمو سریع رفتم سالن مطالعه وسایلامو جمع کردم

تو محوطه که رسیدم ب حمید گفتم خب دیگه من رفتم خدافز

گفت ععع کجاااا

گفتم بابام میاد سر خیابون دنبالم 

گفت وایسااااااا منم میاااام

ساعت۶ونیم بودو هوام تارییک

تا این پی امه رو داد یهو دیدمش ک سریع بلند شدو همینجور ک وسایلاشو جمع میکرد تند تند خدافزی میکرد با دوستاش

اصن نزاشت من بگم باشه بیا یا نیا

دیگه دیدمش اینجوریه گفتم باشه دم درم:|

و در عرض یک دقیقه و سی ثانیه اومد بیرون

و نیششم باااز

و دوباره گفت سلام

گفتم سلام

گفت خوبین؟؟

گفتم مرسی اقای کریمی!شما خوب هستین؟؟

گفت ممنون!!!خسته نباشین

گفتم سلامت باشین!!شماهم خسته نباشید!!چقد که درس خوندی امروز اخه

:|||کلا خیلی حرف زدیم

منم از استررررس داشتم میمرررردم

اصن وضعی که پیش اومده بودو دوست نداشتم

دلم نمیخاست باش راه برم خب

نه اینکه ازش بدم بیادا

خوشم میاد ازش

تاحالام دربارش تو پستای قبلیم نوشتم 

پسر خوبیه

ولی بحث خودمم


داشتم میگفتم اصن

اصن دلم نمیخاست حرف بزنه

ولی هی حرف میزد تو راه و درباره دانشگاهشو اینا تریف میکرد

منم خندم گرفته بود از خاطره هاش ولی در حد یکی دو کلمه جواب میدادم

و همش با خودم میگفتم اگه بابام ببینه چی:||||

اونم اصن ب روی خودش نمیورد

خب البته بابامم میشناستش

در واقه باباش همکار بابامه

خونشونم رفتم حتا-__-

واااییییی اون روزم جریاااان دارههههه 

یادم باشه حتمن بگمممم براتوووون

در کلللل با بدبختی رسیدم نزدیک سره خیابون ک یهو بابامو دیدم 

تا دیدم ماشینو گفتم خدافزو دوییدم فقط

انقد صلوات فرستاااادم تا بابام منو نبینه با اییین

مطمعنم اگه میدید هیچی نمیگفت ولی خببب دلم نمیخاست-___-

بعد ک رسیدم خونه با خودم گفتم ینی بش پی ام بدم بپرسم ببینم رسیده یا نه؟؟

بعد یکی زدم تو سر خودم گفتم اخه تو چیکارشی ک بپرسی!!!

بعد تازه یادم افتاد اصن تعارفش نکردم ک بیاد باماااا

هوا یخخ بود اون شب

خودم داشتم از سرما یخ میزدممم

بعد دوباره گفتم خو فدای سرم ک نگفتم-__-

البته کارم بی ادبی بود ولی خب مهم نیست-___-

در واقه اگه هم مهم باشه کاری از دستم برنمیاد دگه خخخ

شب ساعت ده و نیم اینا بود که پی ام داد راحت رسیدی؟؟

ماشین گرم بود؟؟؟:| یوقت تعارف نمیکردیااا!!!

استیکر خنده دادم واسش و بحثو عوض کردم

پرسید که فرداهم میای؟؟

گفتم احتمالا بیام!!توچی؟

گفت ملوم نیست 

منم دیگه جواب ندادم

فرداش مدرسه ک رفتیم زنگ دوم تتیلمون کردن و منم مستقیم رفتم کتابخونه

کتابخونه ک رسیدم نتو روشن کردم دیدم پی ام داده بود

چن تا استیکره:D

منم گفتم رفتی دانشگاه؟؟

گفت نه دارم اماده میشم که بیام کتابخونه

بعد درباره ناهار حرف زدیم و کلی شوخی کردیم باهم

ازون طرفم بچه ها دوباره اومدن و هی دربارش پرسیدن

خب هی میگفتن واااایییی چقد خوشگلهههه

وای چه خوشتیپههههه

چقد سر به زیرهههههه(غلط کرد ک سر به زیره-__-همش چشاش رو من میخ بود)

چقد اقاااااست

چقد مودبههههه

الان توجه کنین ک دوستای من با یه بار دیدنش ب همچین نتیجه ای رسیدن:|||

ینی من این سه روز مرکز توجه همه بودم بخاطر حمید

خب واقعا انقد که اینا میگن خوشگل نیست ولی صداش بنظرم خییییییلیییی قشنگه

صداشو خیلی دوست دارم

رفتارشم خوبه خب

ولی....

ظهر با عاطفه رفتیم نمازخونه ک ناهار بخوریم

یه ده دقیقه بعدش حمید پی ام داد گفت دارم میرم فلافل بگیرم

میخای برای توام بگیرم؟؟

منم گفتم نه ممنون نوش جون من غذامو خوردم

اونم یهو پوکر فیس داد گفت اصن تارف نکنیااااا

بعد ک غذام تموم شد با عاطی رفتیم پارک ک من برم پیش مهربونا

ک حمیدو دیدم تنها نشسته داره غذا میخوره و پشتش ب ما بود


عاطی هی هولم میداد میگفت برو پیشش تنهاست

منم هی میگفتم ولم کن باباااا ب من چه که تنهاست

بعد نشستم پیش مهربونا و عاطفه هم گفت خب من برم

یه پنج مین بعده اینکه رفت پی ام داد فاطی چیشددد

گفتم چی قرار بود بشه؟؟پیش دوستامم دگ

سی ثانیه بد باز عاطی اومده بود ایندفه ندارو هم باخودش اورده بود همینجور ک داشتیم حرف میزدیم 

حمید منو دید!!البته فاصلمون خیییییلیییی زیاد بووود

مطمعنم صدامونو نشنیده بود چون ارومم حرف میزدیم

بعد وایساد دم بوفه ک تو پارک بود

منم وایساده بودم سرجام مث بز نگاش میکردم

تقریبا۳۰-۳۵/متری فاصله داشتیم

اونم هی نگاه میکرد

عاخره سر عاطفه و ندا هولم دادن گفتن خب بسه دگ خیلی دردو دل کردی با دوستات و کشوندنم سمت حمید

پیشش ک رسیدیم قلبم تو دهنم بود

اصن خارج از فضای سرویس ک میبینمش استرس میگیرم

خلاصهههه 

یه لبخنده خوشگل زده بود و سلام کرد ب من

کلا عاطفه و ندارو ادم حساب نکرد خخخخ

بعد منم جوابشو دادم و سرمو انداختم پایین ک برم تو محوطه کتابخونه و سالن

ک یهو دیدم عاطی و ندا کلییی اونور ترنو دارن بای بای میکنن بام

منو تنها گذاشته بودن با حمیییید

کتابخونمون یه محوطه خیلی بزرگ فضای سبز داره که روبروی پنجره های سالنه

بعد دقیقا یه پارکه خیلی بزرگو خیییلی خلوت چسبیده ب فرهنگسرا

درواقه فرهنگ سرا و کتابخونه باهمن

ی نوشابه دست حمید بود گفت میخوری؟؟

گفتم نه ممنون

گفت نخوردم ازش!!!بیا بخور

گفتم نمیخام:|||

اونم شرو کرد حرف زدن

مگه میشه نخااای

چرا ناز میکنییی

چرا تارف میکنییی 

گفتم خو دوست نداررررم

و اومدم بیام داخل محوطه ک گفت کجا بودی

گفتم پیش دوستام

گفت دوستات که تازه اومده بودن پیشت!!!

گفتم این دوستام ن ی دوستا دیگم

و میخای ببینیشون؟؟

گفت اره

گفتم پس بزن بریم

و اونم اومد کنارم و هم قدم باهم میرفتیم

حالا من قلبم تو دهنمممم بوووود

انقد ب خودم فوش دادم ک چرا گفتم بیاد

خب درسته دوستیم صمیمی ایم به هم احترام میزاریم ولی دلیل نمیشد راش بندازم دنبال خوووودم کهههه

اخه من کی میخاااام بزرگ شمممم هی هم نوشابه هه رو میگرفت جلوم میگفت خو یکم بخوور!!از گلوم پایین نمیره اینجوری!!منم پوکر فیس نگاش میکردم

قدشم بلند بود لامصب من تا سر شونه هاش بودم-___-

هی میپرسید خو دوستات کو من چرا نمیبینمشوون

گفتم خو وایسااااا

و وقتی رسیدیم سر مزار شهدا گفت عاهاااان پس جریان اینههه

گفتم عارییی^__^

اونم یهو گفت هیچی ازتون نمیخام فقط لطفا یکاری کنید که این دختر شفا پیدا کنه و عقلش سالم شه

منم پوکیده بودم از خنده

این سه سال انقد اذیتش کردم ک انتظار داشتم بگه لطفا کاری کنین ک من دگ نبینمش 

خخخخخ

بعدش که فاتحه فرستاد گفتم خب بریم دیگه

گفت باشه

دوباره رسیدیم دم بوفه که...

وااااییییی ینی ب اون لحظه که فکر میکنم قلبم می ایستههههههه

قیصری (مسعول کتابخونه و سالن مطالعه که شبیه داعشیاستو تو همه کارای عادم دخالت میکنه!!!خیییلی وحشتناکههه!!مث چی ازش میترسم!!اقا هم هست!!)داره با یه قیافه طلبکارانه نگامون میکنه

ینی من یهو ایستادم

بعد حمیدم وایساد ک ببینه من چم شده

منم یهو گفتم اووووح و خودمو جمو جور کردمو سرییییع رفتم تو سالن

خداروشکر قیصری ب من هیچی نگفت

وقتی رفتم داخل ب حمید پی ام دادم چیشددددد

عاطفم اومد پیشم گف چرا رنگت پریدهههه

وقتی واسش تریف کردم اونم داشت سکته میکرد

گفتم حالا کارتمو باطل میکنههه حالا زنگ میزنه خونمووون و ازین چیزا

بعده چن مین حمید جواب داد

همون موقه هم ندا اومد داخل گفت وااای فاطیییی دیدمتووون!!

گفتم چیشدددد قیصری جلو حمیدو گرفت؟؟

گفت عارههه

حالا پی اما حمید

.

..

.


اوه اوهه

دید؟؟؟😳

😂😂😂😂😂

Gap zadiim koli

چی گفتتتت

Goft salam

Goftam saaaaaalam aghaye gheisari

😂😂😂😂😂😂

خووووو

Goft shoma ozve ketab khone hastin?

Goftam bale

خوووو

Bad goftam famil bodan negaran nabashin

Bad Goft che familiyati?

Goftam hamsayamone Ba ham rafto amad khonevadegi darim

Shoma ziyad khodetono aziyat nakobnin

Goft midonam

Eshkali nadare

Faghat moraghebe bashin baghiye fekre bad nakonan

Goftam na negaran nabashin

هوووفففف داشتم میمیردم😳

Bad goftam

Ye jori barkhord kardin ke mitarse

Shomaro dide salavat mifreste

😂😂😂😂😂

Khandid Goft na man karishon nadaram

😂😂😂😂😂😂کووووفت

Bad Goft Khob movafagh bashin

Va raft

.

.

.

.

.

ندا گفت وااییی چه قشنگ جواب قیصریو میداااد 

چقد قشنگ میرییید بششش

منم شوکه بودم اصن نمیدونستم بخندممم گریهه کنمم چیکاار کنممم


ونم واستون بگه که
امروز از صبح رفتم کتابخونه
امتحانامون از چهارشنبه شرو میشه و اولیشم ریاضیه-__-
تقریبا۷ونیم بود ک رسیدم کتابخونه
وقتی ساعت۸شد ی نگا کردم دورمو دیدم جای سوزن انداختن نییییست
اصن تاحالا تو عمرم انقد کتابخونه رو شلوغ ندیده بودم
بعد ی دختره ای اومد کنار میزم گفت چی میخونی
گفتم ریاضی!!
گف عع منم امتحان ریاضی دارم
و شرو کرد فوش دادن ب تموم ریاضی دانا و نویسنده های کتاب درسیو معلمشون 
منم گفتم وای منم هرچی میخونم نمیفهمم اینا چی چی ان
و بش گفتم بندو بساطمونو جمع کنیم و بریم نمازخونه باهم بخونیم
بعده دو ساعت تازه نصف یه فصلو خوندیم:||||
تازهههه بیشترشم نفهمیدیم و فقط حفظ کردیم!!!
ینی تو روح معلممون:||||

بعد عارفه(همون دختره)گف پاشو بریم سالن یه چیزی بخوریمو ادامه بدیم درسو
منم حسابی خسته شده بودم اعصابمم خورد بود
گفتم باشه
بعد از نمازخونه اومدیم بیرونو رفتیم تو سالن
ک دیدم چن تا از دوستام اومدن
رشته اونا ریاضیه
اصن دوست نبودیمااا سه چهار روزه اشنا شدم باهاشون اصن
دوستای عاطفه بودن
بعد اونام گفتن وایسا ماهم بیایم باتو یکم استراحت کنیم
بعد تقریبا۷-۸نفر شدیمو اومدیم بیرون ک یهو قیصری رو دیدیم
منم ک سر جریان دیروز حسابی رنگم پرید!!ینی از دیروز تا حالا هروقت میبینمش از استرس یخ میکنم
قیصری اینجوری نگامون کرد:|و رفت
بعد ک قیصری رفت کنار یهو دیدم بعلههه
اقایh بیرون وایساده و داره حرف میزنه با دوستاش...
بقیه جریانو تو پست بعدی سعی میکنم بزارم
اخه خیییلییی طولانی میشه
خخخ


:-) .

.

.

.

.

امروز واقعا حس عجیبی دارم

کلی حس که واسه اولین بار تجربشون کردم

شایدقبلنم واسم اتفاق افتاده بود

ولی امروز واقعا به چشمم اومدن این اتفاقا

نمیدونم

تحت تاثیر دوستامم یا حس واقعی خودمه؟؟

هرچی که هست قشنگه

خیلی قشنگه

انقدر که تو دلم قیلی ویلیه

دلم میخاد واقعی باشه

از دروغ خسته شدم

دلم میخاد صافو ساده باشه

دوزو کلک نباشه

دلم معرفت میخاد:)

#خوشحال

#ناراحت

#سردر گم

#دو راهی

.

.

.

.

میترسم اینهمه فکرو خیال بکنم اخرش بفهمم همش الکی بوده

همش بچه بازی بوده

شما از کجا میفهمین یکی بهتون راست میگه یا دروغ؟؟؟:((

در  ادامه پست قبل بگم که

الان هاردمو زدم ب لبتابم که عکس جدیدامو بریزم توش

که دیدم هیچکدوم از عکسام نیست اصن

نه خانوادگیا

نه دوستانه ها

ن عکسا بچگیم

همه پاک شدن

هرچیم ور رفتم باش برنگشتن

مرسی

واسه امروز دیگه تکمیل شد ظرفیتم


فرض کن اعصابت داغون باشه
اتاقتم بهم ریخته باشه
مثلا کمد کتابات این شکلی باشه
یه هفته دگم قراره امتحانا شروع شن

فرداهم امتحان شیمی داشته باشی و هییچی بلد نباشی
بچه ها هم اس داده باشن بگن فردا نخونین لغو میکنیم
و تو بدونی که این دبیر محترم بمیره هم امتحان لغو نمیکنه
و ناهار ماهی داشته باشی و والدین گرامی مجبورت کنن ب زور بخوری
تو خونتون سرو صدا باشه و درسم نتونی بخونی
اجی کوچیکه هم از۹صبح تا الان یه نفس بالاسرت میو میو کنه
سگ خوشگلو نازتم همسایه بزنه و تو کاری از دستت بر نیاد
برای تمدد اعصاب بری لاک بزنی
و کلییییی زحمت بکشی و ظرافت ب خرج بدی تا قشنگ در بیاد
بعد با رضایت کاااامل ب ناخنای بلندو رنگی رنگیه صورتی و گلبهی با دیزاین قرمزت نگاه کنی
و یهو اجی کوچیکه جفت پا بیاد ب.ر.ی.ن.ه رو انگشتات
بعد بخای از عصبانیت جیغ بزنی ولی چون بابات خونست فقط تو دلت فحش بدی
بعد که بیخیال لاک شدی بری هندزفری بزاری تو گوشت که حداقل با آهنگ اروم شی
بعد هرچی دنبال هندزفریت بگردی ببینی نیست
بعد بابات یهو بگه فاطمه هندزفریت تو ماشین جا موند دیروز
توام خوشحال ازینکه گم نشده بری تو ماشینو بیاریش
ولی ببینی در واقع هندزفری نیست یه توده از سیمه تکه تکه شدست!!
بعد بابات بخنده و بگه دیروز که پیاده شدی و درو بستی مونده لای در و ب این روز افتاده
و توام فقط یه نفس عکیق بکشی و بری کتاباتو مرتب کنی که یهو میبینی جزوه شیمی ک دیروز رفتی بگیری نیست
و بعده کلی گشتن بفهمی یادت رفته بخری اصن!!!!
اخه دیروز کلی کتاب گرفتم حواسم ب شیمی نبود:(((
وای هندزفریمو کلی گرون خریدهههه بووودم:((((
ینی منتظر یه اتفاق دیگم که بزنم زیر گریه و سیل بیاد اینجا
.
.
.
.
.
.
.
.
دلم واسه تابستون تنگ شده
روزایی که یه ساعت آف بودمو یهو میدیدم هزار تا پیام اومده
روزایی که انقد سرم شلوغ بود که وقت فکر کردن ب هیچی نداشتم
واسه این روزا تنگ شده
فرض کن اعصابت داغون باشه
اتاقتم بهم ریخته باشه
مثلا کمد کتابات این شکلی باشه
یه هفته دگم قراره امتحانا شروع شن

فرداهم امتحان شیمی داشته باشی و هییچی بلد نباشی
بچه ها هم اس داده باشن بگن فردا نخونین لغو میکنیم
و تو بدونی که این دبیر محترم بمیره هم امتحان لغو نمیکنه
و ناهار ماهی داشته باشی و والدین گرامی مجبورت کنن ب زور بخوری
تو خونتون سرو صدا باشه و درسم نتونی بخونی
اجی کوچیکه هم از۹صبح تا الان یه نفس بالاسرت میو میو کنه
سگ خوشگلو نازتم همسایه بزنه و تو کاری از دستت بر نیاد
برای تمدد اعصاب بری لاک بزنی
و کلییییی زحمت بکشی و ظرافت ب خرج بدی تا قشنگ در بیاد
بعد با رضایت کاااامل ب ناخنای بلندو رنگی رنگیه صورتی و گلبهی با دیزاین قرمزت نگاه کنی
و یهو اجی کوچیکه جفت پا بیاد ب.ر.ی.ن.ه رو انگشتات
بعد بخای از عصبانیت جیغ بزنی ولی چون بابات خونست فقط تو دلت فحش بدی
بعد که بیخیال لاک شدی بری هندزفری بزاری تو گوشت که حداقل با آهنگ اروم شی
بعد هرچی دنبال هندزفریت بگردی ببینی نیست
بعد بابات یهو بگه فاطمه هندزفریت تو ماشین جا موند دیروز
توام خوشحال ازینکه گم نشده بری تو ماشینو بیاریش
ولی ببینی در واقع هندزفری نیست یه توده از سیمه تکه تکه شدست!!
بعد بابات بخنده و بگه دیروز که پیاده شدی و درو بستی مونده لای در و ب این روز افتاده
و توام فقط یه نفس عکیق بکشی و بری کتاباتو مرتب کنی که یهو میبینی جزوه شیمی ک دیروز رفتی بگیری نیست
و بعده کلی گشتن بفهمی یادت رفته بخری اصن!!!!
اخه دیروز کلی کتاب گرفتم حواسم ب شیمی نبود:(((
وای هندزفریمو کلی گرون خریدهههه بووودم:((((
ینی منتظر یه اتفاق دیگم که بزنم زیر گریه و سیل بیاد اینجا
.
.
.
.
.
.
.
.
دلم واسه تابستون تنگ شده
روزایی که یه ساعت آف بودمو یهو میدیدم هزار تا پیام اومده
روزایی که انقد سرم شلوغ بود که وقت فکر کردن ب هیچی نداشتم
واسه این روزا تنگ شده

واقعا دمم گرم

باورم نمیشه این مدت تونستم در این حد خودمو گول بزنم

من ی ویژگی جالبی دارم اونم اینه که مثلا روزه ولی من ب خودم تلقین میکنم شبه

الان باید شب باشه

بعد واقعا فکر میکنم شبه!!نمیگم این فکره خودمه که

چ مثال زشتی زدم!!!:|||

حوصله ندارماااا فدای سرم ک زشت بودو سر در نیوردین ازش-___-

خب منظورم در کل اینه وقتی ی دروغو تو ذهنم تکرار کنم خودمم باورم میشه

اصن من چرا همچین شدم باااازززز

انقد که امروز دروغ گفتم هیچ روز دیگه ای دروغ نگفته بودم

ی پسر کرد (خارجی)که بزور فارسی بلد بود تو اینستا اومد دایرکت انقد چرتو پرت گفتم بششش

مثلا گفتم من درس نمیخونم چون ننه بابام نمیزارن و خودمم خیلی خنگم هیچی از درسا حالیم نمیشه

همه رو همینجور سرکار میزاشتم 

خودشون باید بفهمن وقتی من اعصاب ندارم نباید پی ام بدن-___-

هعیییی خل شدم اثن

امروز رفته بودم کتاب بخرم

بعد ب اقایه فروشنده گفتم فلان کتابو ندارین چرا پس

گفت داریم ایناهاش

و اشاره کرد ب روبروم

منم خودم قبله اینکه بپرسم کلی چک کرده بودم

یهو جیغ زدم سر پسره که نیستتتتتت

پسره کپ کرد اصن

یهو اومد نزدیک کتابو از جلوم برداشت داد دستم گفت بفرما

قیافه من:O

چشام گررررد شد

ندیده بودمش اصننن

یهو سرمو انداختم پایین گفتم ببخشین

و رفتم بالا ک حساب کنم ولی صدا خنده اروم پسره کاملا میومد-___-

بعدشم ک اجیم هی تو تلگرام پیام میداد مگه تو سر کلاس نیستییی پس چرا آنیییی

حالا لوت میییدم وزر زر زر

منم بلاکش کردم-__-

خخخ شوخی میکردا ولی من اعصاب نداشتم!!!

حوصله استاد یکتارم نداشتم حتاااا

دراین حدددد

امروز قرار بود تا۹شب کلاس باشیم ولی ب لطف قوه الهی کنسل شد

ینی خدایاااا شکررررت

با منصوره هم قهر نیستم ولی خیییلی ناراحتم ازش

حوصلمم سر رفته-__-

ا.

.

.


این چند روزم نه حال داشتم ن اعصاب پست گذاشتن

الانم ندارمااا

ولی مهدی اهنگ جدید داد خاستم متنشو بزارم یهو اینارم نوشتم:|

اثن قرار بود فقط درباره اهنگ حرف بزنم:|||

اهاااا ی چیز دیگهههه

اقاااااا من ازین هدفون رنگی رنگیا میخااااام

خیییییلیییی دلم میخااااااد

خیییییلی خوشگلننن

ولی گرووونههههه

50تومننننن

مامان بابام ک پول نمیدن ازین چیزا بخرم

امروزم کلی پول کتاب دادم دگ پول ندارم

تصمیم گرفتم از دوستام نفری۱۰تومن بگیرم واسه کادو تولدم

ک بشه بخرم:(

البته اگ تا اون موقه باهمشون قهر نکردم:|||

اه این چیزای نا امید کننده رو بیخیال

آهنگ مهدی رو گوش کنین

#هوای_پاییز