~*dailydairy*~

بهش میگن خاطره...

بهش میگن خاطره...

:)
با تشکر از بیان عزیز که به وب قبلیم گند زد
ولی ازونجایی ک اینجانب خیلی ارادم زیاده
همه مطالب وب قبلیمو میزارم اینجا
و با قدرت ادامه میدم😂😂😂😂

آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۷/۰۳
    :|
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۴ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    اخی

+ساعت۸صب که میخاستیم سوار اتوبوسا شیم ی مشکل بزرگ پیش اومد

اتوبوس اولی راه افتاد

دوتا دیگه مونده بودن

من وسایلارو گذاشتم رو صندلیو واسه نیلوفرو زینبم جا گرفتمو رفتم پایین خدافزی

خدافزی باکی؟؟

با مامان بابای زینب و مدیرمون

حتمن سوال واستون پیش اومد ک ننه بابای خودت کجا بودن

راستش این سوال خودمم بود

کجا بودن مامان بابای من؟؟؟:||||

پیادم کردن و بابام اومد گاز بده و بره ک چشام شد اندازه گردو

نگا کردم ب مامان بابام گفتم بوسم نمیکنین حداقل خدافزی کنین!!!!

جفتشون زدن زیر خنده و منم بزور خودمو کردم تو دل مامانم تا یکم محبتو اینا ذخیره کنم واسه این چند روز

قرانو کاسه ابو اینام ک هیچ

بابام در صندوقو زد و گفت ب سلامت:|||

ساکو اون همه پلاستیکو کوله مو خودم تنهایی بردم:(((

ینی واقعاااااا انتظار اینهمه توجهو نداشتم

اون طرف خیابون ک رسیدم دیدم ندا اومده و چادر اورده واسم

با ندام کلی بوسو ماچو اینا کردیمو رفت سمت کتابخونه

داشتم میگفتم

با مامان بابای زینبو مدیرمون ک خدافزی کردیم سوار اتوبوس شدیم ک دیدیم وسایلامون نیست!!!

و در نهایت متوجه شدیم مدیر یکی از مدرسه ها چیزا مارو انداخته رو ی صندلی و جامونو داده بچه های خودش

حالا مام هنگگگگ

مدیر ما اومد دعوا با مدیر اونا

مام نگاشون میکردیم و من فقط استرس داشتم نکنه جامون نشههه

نکنه نرییییم

دیگه جونم داشت بالا میومد

تا در نهایت با درایت من اوضاع اوکی شد

البته بعده چهلو پنج دقیقه

رفتم تو اون یکی اتوبوس دو تا از بچه هاشونو انداختم اونور

با نیلو و زینب خودمون رفتیم تو ی اتوبوس دگ

و از بچه های مدرسه مون هیشکی اونور نبود

البته من ک تو همون پنج دقیقه اول با کل دوتا اتوبوس دوست شدمو ازین نظر مشکلی نبود برام خخخ

مشکلش این بود ک راننده اتوبوس ما فووق العاده مذهبی بود

خیییلیییی زیااااد

ینی ما تو کل راه فقط نوحه و حسین حسین و حامد زمانی گوش دادیم

مشکل دیگم این بود ک مبلغ(ازین خانوم بسیجیا ک مداحی میکننو تو حوزه درس خوندن)دقیقا پیش ما سه تا نشسته بود

جامون ی صندلی بعده راننده بود

دیگه حسااایییی اعصابامون داغون شده بود

نیلوفر ک داشت گریش میگرفت

هی میگفتم نکنه خوش نگذره

نکنه زده شم ازین سفر

و کلی ازین حرفا

دیگه وسطای راه بود ک من به شخصه عاشق اون خانم بسیجیه شدم

اسمش خانم محسنی بود

رانندمونو ک نگووو

انقد گل بوووود

انقد سر ب سر همشون میزاشتممم

دیوونشون کردم ینی

یه فیلم تو راه واسمون گذاشتن ک انقد وسطش هی قطع میشد ک کلا خاموشش کردیم دستگاه رو

و خودمون هزار تا پایان واسش ساختیم

و من تصمیم گرفتم شانس خودمو در اینده واسه فیلم نامه نویسی امتحان کنم خخخخ

وسط راه ی جا نگه داشتن ک بچه ها برن دسشویی و ناهارو اینا

ما سه تا چون کنار در بودیم اول همه مث فشنگ رفتیم سمت دستشویی

بعد ی چند نفر داخل بودن

و دوتا اتاق داشت دسشوییه

من پشت ی در وایسادم

نیلوهم پشت یکی دیگه

دسشوییه سمت من خالی شدو من رفتم ولی

نیلوفر حدود ده مین بود وایساده بود 

بعده ده دقیقه تازه فمیدیم از اول هیچکی توش نبوده:||||

یه اتوبوس۴۰نفری رو اوسکل کرده بودیم ینی

همه میخاستن مارو بخورن از عصبانیت^___^

بعد نیلو و زینب حوصلشون سر رفته بود

من رفتم صندلی جلویی تنها نشستمو ب نیلو گفتم بیاد جام بشینه

داشتم با مامانم اس بازی میکردمو یکمم با حمید میحرفیدم و هندزفریم تو گوشم بود

ک دیدم نیلو و زینب هی اروم و پشت هم میگن فاطیییی فاطییی

نگاشون کردمو گفتم چیشده

و شروع کردن تعریف کردن

زینب با ی پسره ای تو ی گروه حرف میزدو این پسره هم خیییلییی شاخ بود

بعد شمارشم داشت

با گوشی نیلو ز زدن بش و پسره بر نداشت

یه ربع بعدش ی شماره ناشناس زنگ زد ب گوشی نیلو

گوشیو ک برداشتن دیدن بعلههههه

دوست دختر اقا اریا بود

پشت تلفن سرویس کرررد این دوتارو

گوشی نیلو مکالماتو ضبط میکنه

بعد واسم گذاشته بود حرفاشونو

دختره میخاست جررر بده نیلورو

ینی شانس اوردن از نزدیک ندیدنش

من ک قشنگ احساس کردم جای دختر و پسر تو این رابطه برعکسه

تاجایی ک من یادم بود قبلنا دخترا شماره پسرای مزاحمشونو میدادن دوست پسرشون تا پسره حال طرفو بگیره

الان برعکس شده:||||

و دختره ب نیلو گفت حالا شمارتو پخش میکنمو اینا

تقصیر خودشون بود البته

من صدبار گفتم زنگ نزنن کسی

دیگه با بدبختی جم کردن ماجرارو ولی من انقد بهشون خندیده بودم ک دلم درد گرفته بود

ساعت۱۲/۵رسیدیم اردوگاه 

۲کیلومتری خرمشهر بود اردوگاهمون

وقتی ما رسیدیم هنوز اتوبوس بچه ها مدرسمون نرسیده بود

مام گفتیم ما فقط با بچه ها مدرسه خودمون میمونیمو دگم نمیایم تو خابگاه شما

اخه از شما چ پنهون

مقداری وحشی بودن این دوستانمون

ولی مسعولا نمیزاشتن بریم

و میگفتن اسمتون تو لیست اینجاستو نمیشه برین اونور

منم رفتم دم در اردوگاه با مسعول اصلیش ک ی اقای بسیجی ایم هم بود حرف زدم

و کلییییییی غرو پر کردم تا گفت واااااییییییی هرکار میخای بکنییی بکننننننن

بعد ک ب هدفم رسیدم خیلی ملیح خندیدمو گفتم خب از اول همینو میگفتین!!بیست دقیقه وقتمو الکی گرفتین

مرده هنگ کرده بود از دستم دیگه

خخخخ

و قرار شد ما شب بریم اردوگاهی ک بچه ها مدرسمون بودن توش

ولی واسه غذا خوردنو اتوبوسو برگشتو اینا با همین اتوبوس خودمون باشیم

هنوز بچه ها خودمون نرسیده بودن و تا نیومده بودن ما سریع رفتیم داخل خابگاه و گوشیامونو زدیم تو شارژ

اخه سر این شارژرا ی محشر کبرایی میشه ک بیاااا و ببییین

انقد همه دعوا میکنن سرش ک کتک کاری میشه

پارسالم داغون بود

دگ بعده کلی بدبختی ساعت۱شب رفتیم شام خوردیم ک بچه ها اومدن

حالا موقه خاب مگه میخابیدن ایناااا

۴۰تا دانش اموز با۴تا مسعول

تا۲ونیم داشتن جیغ جیغ میکردن

بچه ها دو گروه بودن

ی گروه ک خابشون میومدو میخاستن بخابن

و ی گروه ک خابشون میومدو نمیخاستن بخابن

این وسطم انقد فحشو فحش کاری میکردن ک من در گوشامو گرفتم ک چشو گوشم وا نشه-___-

جلو مدیر مدرسشون خجالت نمیکشیدن!!!

خوبه پسر نبودن ینی

من احساس خوف میکردم بینشون

خییییلییی بی ادب بووودن

حالا نه اینکه خودم با ادب باشم

ولی ب شخصه هیچوقته هیچوقت حتا ب ی دخترم ازین حرفا نمیزنمممم!!

خلاصهههه

ساعت۵ونیم بیدارمون کردن

و رفتیم نماز

و بعده نماز افتتاحیه اردو بود

و واسمون از جاهایی ک قراره بریم گفتن

و یکمم متحولمون کردن

اقای شفیعی ک جوون بود و قشنگ حرف میزد گفت اقای محمدی میان واستون مناطق عملیاتی رو توضیح میدن

منم کلیییی ذووووقققق ک اقای محمدی امسالم هستن

وخانم محسنی نگام کردو گفت تو چقد مستجاب الدعوه ای (ی همجین چیزی گفت)

اخه گفته بودم کاش ببرنمون طلاییه امسال

و کاش اقای محمدی باشه

با نیلو اینا ک میحرفیدم شنید

بعد شفیعی گفت امسال بعده ۴سال بچه هارو میبرن طلاییه

و چهارساله نبردن اردوهارو

و بعدشم گفت محمدی هستش

البته محمدی بود

ولی محمدی ک من میخاستم نبود

ی اقای محمدی دیگه بود

ولی خب اونم خوب بود:(((

بعده صبحونه رفتیم سمت موزه خرمشهر

و اونجا کلی عکس گرفتیم

من ک هفت هشت بار رفته بودم دگ حوصله نداشتم بمونم زیاد

بعده موزه رفتیم طلاعیه

لازم ب ذکره ک من در تماااامیییی لحظاتی ک تو اتوبوس بودم خاب بودم

ینی تا مینشستم رو صندلی خابم میبرد

و تا اتوبوسم واینمیستاد بیدار نمیشدم

رسیدیم طلاییه هوا یخخخخ بووود

اصن این چند روز اونجا ب طرز عجیبی سرد بود

من ک کلی بافتو پالتو و اینا روهم میپوشیدم ولی بازم میلرزیدم از سرما

بچه ها رفتن گوش بدن ب حرف راویا

ولی خب من رفتم کنار رود نشستمو یکم واسه خودم میچرخیدم

وای حال ندارم همه چیو لحظه ب لحظه بگمممم

یجا نیلوفر میخاست بگه وای این چه رنگش سورمه ایه خوشگلیه

گفت وای چ سورتمه ایه خوشگلیه

ازون لحظه ب بعد بش میگفتیم سورتمه ای

خخخ

 تو دسشویی اردوگاه بودیم و زینب داخل بود و منو نیلو جلو اینه داشتیم باهم حرف میزدیم

و من داشتم میگفتم زنیکه با دانش اموزا خودش کار نداره ک یه ساعتو نیم جلو اینه فقط کرم میزنن

اونوقت ب ماها گیر میده

بعد ی زنه اونجا وایساده بود داشت وضو میگرفت

یهو روشو کرد ب من گفت اخه دخترم تو که همینجوریش خوشگلی

چشو ابروهاتو نگا هزار ماشالله

چه نیازی داری به خودت چیزی بزنی

منم ی نگا تو ایینه کردم یه نگا ب نیلو کردمو نیشم تا بنا گوشم وااا شددد

عااا ذووووق مرررگ

و نیلو دید دارم سکته میکنم از خوشحالی سریعا ب بیرونه دسشویی منتقلم کرد خخخخخ

البته ی کرم ضد افتاب ارایش محسوب نمیشه

ولی کلا مسعول خابگاه میخاست گیر بده

این خانومه هم تو دسشویی حسابی بم اعتماد ب نفس داد خخخخ

اومممم

اهااان

رفته بویم بندر فاو

اونجا ک عملیات والفجر۸رو انجام داده بودن

ی پسره ای اونجا سرباز بود

این پسره انقد خوشگل بود

انقددددد خوشگل بووود

انقدددد خوشتیییپ بووود

ک اصن باورمون نمیشد ایرانی باشه

زینب بش گفت سلام

پسره هم گفت سلام

بعد منم یهو گفتم خستههه نباشییییین

گفت قربووووونتتت بررررم

وااایییی حالا همه دورو بریا هنگ کرده بودن

خودمم همینطور

ب پسره میخورد۲۸-۲۹باشه

خدااااییشش رو حساب برادری بش خسته نباشین گفتم

ولی تا اخره اون روز همه ب من اشاره میکردن میگفتن این همونه ک پسر خوشگله بش گفت قربونت برم 

=))))))))

.

.

.

.

+تو اتوبوس نشسته بودیم 

ی مداحی ای پلی شده بود

توش میگفت خدااا شهیدم کن

و همه هم هی تکرار میکردن خداااا شهیدم کننن

راننده زد زیر خنده گفت میخاین شهیدتون کنم؟؟؟

یهو من حیغ زدم گفتم نههههه

من هنوز دینم کامل نشدهههه

راننده اول پوکر فیس شد بعدگفت قانه شدم

و کل اتوبوس رفت رو هوا

.

.

.

.

.

الان دیگه چیزی تو ذهنم نیست

اگ بعدا یادم اومد اضافه میکنم ب پستم خخخخ

 

.

.

.

.

اهان اینم ی نمونه از اس ام اس بازی منو ننم

دیروز عصر رفتم نشستم پیش مامانم

بی هوا گفتم من دیگه نمیخام با سرویس برم مدرسه

گفت واسه چی

گفتم نمیخام

گفت چیشده

گفتم دارم عاشق میشم

مامانم خندیدو گفت حمید؟؟

گفتم حمید

گفت خب برو ولی نگاش نکن

گفتم نمیشه!!وقتی میاد قلبم تاپ تاپ میزنه!! اذیت میشم

و زدم زیر گریه

خندیدو گفت قربون دلت برم خب چرا گریه میکنی؟؟

 

گفت شاید چون بت توجه نشون میده و دوستت داره توام داری بش علاقه مند میشی

چشام شیش تا شد

گفتم تو از کجا میدونی؟؟؟؟؟

گفت ادم متوجه میشه دیگه...از کاراش از حرفاش... رفتاراش... 

و یبار که اومده بود کتاب بگیره ازت و خاب بودی

بش گفتم خابی

گفت خب میرم یکم دیگه میام

 

منم گفتم نه خودم میارم واست

و انگاری میخاست تورو ببینه

تو تابستون بود این اتفاقا🖕

گفت باید بری و کنار بیای

از خدا کمک بخاه

گفتم نمیخام ببینمش

اذیت میشم

قلبم تند تند میزنه

و خیلی وقته درگیرم

و همه راهارو امتحان کردم

گفت باشه بعضی روزا با ما بیا

و گفت ب بابات میگم ببینم نظرش چیه

تازههه

جریان اون روز ک رفتم خونشونو هم تریف کردم واسش

عا گفتم حمیدم بم گفته دوسم داره

جو گیر شدم اصن

ولی بش نگفتم احساسمو ب حمید گفتم

خیلی مهربون بود مامانیم

گفتم اذیت میشم میبینمش

دیگه تحمل ندارم

بعد دوباره گفتم وااای اگ با سرویس نرم ک دلم واسش تنگ میشههه

مامانم خندیدو گفت خب دیگه...

و گفت توالان تو سن ازدواجی

طبیعیه که از کسی خوشت بیاد

و کلی حرف زد برام

 

.

.

.

.

.

.

.

ینی دیگه نمیبینمش؟؟

-____-

از کارم پشیمون نیستم

اینم اولین اثرات راهیان نور:)

خدا بخیر کنه...

.

.

.

.

.

.

.

پ ن: تو هم شدی برام مثه همه

دلم ازت پُره یه عالمه

تو این روزا تو زندگیم فقط غمه

بد عادتی شده جدایی و

تمومه هر چی بوده بین ما

چقد یهو عوض شدی بگو چرا

 

♫♫♫

 

چطور دلت اومد 

نگاهتو بگیری از نگاه من

بگو آخه چی بوده اشتباه من 

چیه گناه من

چطور بهت بگم

تا وقتی که نمی رسه به تو صدام

روزای خوب دیگه تموم شدن برام

چقد تو رو بخوام

بسیار بسیار زیبااااست

#مثل همه_بابک_جهانبخش

 

دسته منو بگیر..

حالم جهنمه...

از حس هرشبم...

هرچی بگم کمه...

بغضم غرورمو...

یاری نمیکنه...

این گریه ها برام

کاری نمیکنه....

هرشب....دلم دریای آتیشه...ازین بدتر مگه میشه...حال هیچکی تو دنیا

بدتر از حال من نیست...

.

.

.

.

.

.

رفتم که از سردرگمی نجات پیدا کنم...بدتر سردرگم شدم

رفتم که آروم شم...بدتر بهم ریختم

رفتم که آدم بهتری شم...ولی فهمیدم من اصلا آدم خوبی نیستم که بخوام بهتر شم...

هنوز کلی راه دارم...

هنوز راه نیوفتادم...شاید در حد استارت ماشین...که اگه ولش کنی راه نمیوفته...

رفتم راهیان نور

رفتم که دوباره بشینم رو خاک شلمچه و چشمامو ببندمو غرقه آرامش شم...و شُدم

ولی الان با اینکه هنوز۲۴ساعت نگذشته دارم از دلتنگی جون میدم...

دلم میخاست تا آخره عمر بشینم اونجا

تا آخره عمرم نفس بکشم هواشو...

من دلم شلمچه میخاد...

دلم نمیخاست بیام اصفهان...

دلم طلاییه رو میخاد...

دلم یادمان عملیات ۵رمضانو میخاد...

دلم اردوگاهمونو میخاد...

دلم حرفای آقای شفیعی رو میخاد...

دلم میخاد بازم برام حرف بزنه و آروم آروم گریه کنم...

دلم میخاد بازم بم بگه با این چادر داری دل میبری از حضرت زهرا...داری دل میبری از شهدا...مثه فرشته ها شدی...

دلم میخاد بازم بگه تو دعوت شده یه شهدایی...بگه الان اومدن استقبالت...الان اومدن و بت لبخند میزنن...خوشحالن که اینجایی..

دلم نسیمه پر سوزه این چند روزه رو میخاد...

من دلم آرامش اونجارو میخاد...

این رسمش نیستاااا

بعده این همه آرامش دوباره با نشستن تو اتوبوس موقه برگشتن غم دنیا بریزه تو دلم...

قرار نبود اینهمه دلتنگ باشم...

قرار نبود انقدر بهم بریزما...

دیدین آدم دم غروب یا شب که میره بهشت زهرا چقد میترسه؟؟

از مرده ها و از قبرا...

ولی فک کن...

من دم غروب وسط بیابون بین یه مشت سگ ولگرد واسه خودم راه میرفتم اونم بدون کفش...

منی ک از ده کیلومتری یه سگ رد نمیشدم....!!

چی باعث این آرامش شد؟؟

چی باعث شد تو هوای تاریک و بیابونه شلمچه بین ۱۰تا سگ و به فاصله نزدیک قدم بزنم و خیلی آروم زل بزنم تو چشمای سگه و لبخند بزنم؟؟؟

چی باعث شد چشمامو ببندمو بدونم کسی یا چیزی قرار نیست تو اون مکان بم اسیب بزنه...

بدونم این سگا کاری بامن ندارن

حتی وقتی وحشی میشدنو صدای واق واقشون نزدیک میشد ب گوشم هم چشامو باز نکنم...

فقط نفس بکشم...

فقط نفس...

چرا شلمچه انقدر خاصه؟؟؟

چرا من انقد خودمو بی ارزش میدیدم دربرابر این خاک...؟

چی باعث میشد بی دلیل اشک بریزم...!!؟

چرا انقدر بوی خاکش خوب بود؟؟

 

بعضی روایتارو که میشنیدم از راویا از خودم شرمنده میشدم...

اونا کجا و امثال من کجا...

به مامانم گفتم برام چادر بخره...

درسته خیلی سخته...

درسته خیلی چیزارو باید رعایت کنم ازین به بعد...

درسته کار آسونی نیست...

درسته چادر قداست داره...

ولی میخام...

دلم پاکیه چادرو میخاد...

دلم میخاد منم خوب شم...

منم حضرت زهرارو خوشحال کنم...خداروخوشحال کنم...

دلم میخاد پاک باشم...پاک بمونم...

ولی نمیدونم چجوری...

نمیدونم چجوری این حسو حال عجیبم رو نگه دارم

نزارم ازم دور شه

نزارم این دلتنگی برطرف شه...

دلم بهانه ای میخواهد...

برای خوب بودن...

برای خوب ماندن...

.

.

.

.

.

.

واسه همتون دعا کردمااا

^___^

حالا این پست تحولینگم بود

اتفاقایی ک افتادو اگ تونستم مینویسمو تو پست بعدی میزارم

اگ نتونستم بنویسمشونم در همین حد بدونین ک کلییی خوش گذشتو کلی خندیدیم^___^

فردا میرم^____^


از فردا تا یکشنبه نیستم^______^


کشته مرده محبت دوستامم:|||


همکلاسیم میگه فاطی ایشالا بری چپ کنه اتوبوستون 


یه رقیب واسه کنکور کمتر:|||||


.


.


.






.


.


،


.


.


.


اینا حالیشون نیست من نهایت ارزوم اینه یکم زخمو زیلی شم تا یهو همه دوسم داشته باشن:| =))))))


اقاااا خب خیلی حال میدهههه


ب هرحال من ک میدونم چیزی نمیشه


ولی خب حلاااال کنییین


تمناااا ببخشین ک انقد حرص خوردی بخاطرم خخخخ


باور کن انقد ک تو حرص خوردی خودم عین خیالم نبود


مهباااااان جونممممم


عشقممممم


احمقه منننن


توام حلال کن ک انقد حرف زدم واستو سرتو خوردم


کارت شارژ پنجی میگیرم دعاتون میکنم^____^


😂😂😂😂😂😂


.


.


.


.


.


.


دیگه دلم نمیخاد درباره حمید بنویسم


احساس میکنم وبم خز شده


ازین ب بعد جریاناتمونو تو اون یکی وبم مینویسم خخخخ


.


.


.


.


.


.


پیش بسوی تحووووول


^___________^


خدا نگهداره همتوووون

سلاااااااام


بعده کلی مدت بلاخره ی اتفاق هیجان انگیز افتااااااد


شاید باورتون نشهههه ولی دارم میرم راهیان نوووور دوبارهههه


امروز از خوشحالی دلم میخاست گریهههه کنمممم


انقد خوشحالم ک حد ندارهههه


مامانم راضی نیست ولی انگار بابام اوکی داده


خخخخخخ 


وایییی توروخدا دعا کنین جور شههههه


خییییییلیییییی ذوق دارررررم


ینی خیلی خوشحال بودم


بعد با حمید دعوام شد


بام قهر کرد


خب میدونم دختر بدیم


ازش معذرت خاهی کردمو بش گفتم بیا مثه قبلمون شیم


و کلی حرف زدم


اونم گفت اوکی


میدونم ناراحت شده


میدونم


ولی چیکار کنم خب


هرچی باخودم کلنجار میرم نمیتونم


نمیشه


پسر خوبیه


کلی ادم دوسش دارن


ولی اونی که من میخام نیست


شایدم باشه


ولی هنوز باید تلاش کنه خخخخ


.


.


.


.


چند روز پیشاهم با منصوره رفته بودیم بیرون


خییییلیییی دلم واسش تنگ شده بود


یکم تو اصفهان تاب خوردیم


و اخرشم رفتیم کافی شاپ 


منصوره تو اینستا پیدا کرده بود کافه هه رو و عاشق کافه ایه شده بود خخخخ


خیییلیییی خوش گذشت


ینی من انقد چل بازی در اوردم که منصوره گفت فاطی من دیگه باهات نمیام بیرون خخخ


میدونم دختر وقتی میره بیرون باید سرو سنگین باشه


ولی خب نمیتونم:(((


اصن نمیشه دیوونه بازیامو کنار بزارم خخخ


تو کافی شاپه ی پیرزنو دخترو دومادش اومده بودن


این زنه از اوووووول ب من زل زده بودو میخندید تا وقتی ک رفتیم


منم هی لبخند ژکوند میزدم بش خخخخ


اوممم دگه چی بگم


اها امروز باز سر زنگ ادبیات با تهمتن دعوام شد


نیم ساعت اولو نرفتم سرکلاسش مشاوره بودم


داشتم درباره ترازم میحرفیدم با مشاور و یکم طول کشید


بعد ک رفتم سرکلاس گف چرا الان اومدی


پوکرفیس نگاش کردمو گفتم میخاین برم؟؟؟


گفت نه نیاز نکرده بیا بشین


و واست تاخیر غیرمجاز زدم


رفتم سمت در کلاس گفت کجا میری


گفتم میرم تاخیرمو مجاز کنم


گفت الان بشین دوساعت دیگه برو مجاز کن


منم نگاش نکردم دگ و نشستم


کلی حرصش گرفت^____^


اوممم امروزم تو کتابخونه با نیلوفر کلی خابیدیم


من ک از ذوق راهیان نور درس خوندنم نمیومد خخخخ


.


.


.


.


پ ن:این اهنگه بهت عادت کردم از حامد برادرانم خیلی خفنه ها


خیلی خوشگلههه


شادم هست تقریبا


ازون شاد قشنگا


دوست داشتین دان کنین^___^



شاید بهم بگی خیلی بد و غدم


خب من مدلمه به توچه، مدلمه


مدلمه به توچه، مدلمه




بگو دوستات بیان فدا سرت باز روزارد


لبت باش هماهنگه پارت به پارت


خالی کنیم شبا سلامتی باطلا


چون ندادم ادامه رارو


زنگ بزن خالی شی با چند تا فحش


منم تو فکرو حل میشه فردا مشکل


نری تو درخت یه وقت مست با پرشه


خودت بری بمونه همه حرفا پشتت


باهات حال کردم قبل اینکه شلوارلیت دراد


باهات مست بودم مست اون شرابی ی لبات




چه شبایی که خراب میرقصیدیم ما تا صبح


عینه دیوونه ها شدیم میزدیم رو گارما زور


خیلی زود جفتمون پس میدیم کاماشو


فقط سر قرارمون بمون


هر جا رفتی بازم برام بمون یه دوست


میفرستم برات از راه دور یه بوس




به حرفم رسیده خودش گم شده فکرش


تو چند هفته پیشه میخواد برگرده


به عقب نه نمیشه


اینقدر زل نزن به ساعت


هیچ عقربه ای که بیبی برعکس نمیره


برگرده دیره میخواد برگرده دیره


هیچ عقربه ای که بیبی برعکس نمیره


برگرده دیره


مدلمه به توچه مدلمه


مدلمه به توچه مدلمه


.


.


.


قشنگه


#چشمک_وانتونز


.


.


.


.


دیروز خوب بود


خوش گذشت


نوشتنم نمیاد


خوبه


باید خوب باشه


باید ذهنمو خالی کنم


از کسی که دوسش دارم


از کسی ک دوسم داره


از این جیزایی که فقط الکی وقتمو میگیره و اخرشم هیچی به هیچی


ولی...


یکم خستم


زندگیه من نباید اینجوری میشد


کاش زودتر بزرگ شم


۱۷-۱۸سالگی عجیبه واسم


من هنوز خیلی بچم


من هنوز دست از دیوونه بازیام برنداشتم


من بلدنیستم مثه بقیه هم سنام سیاست داشته باشم


بلد نیستم نخندم


بلد نیستم حرفمو نزنم


بلد نیستم بقیه رو ناراحت کنم


من دیونه بازیامو دوست دارم


خلو چل بازیامو دوست دارم


مدلمه~___-


من بلد نیستم بزرگ باشم

گفتم سعی میکنم!!وقتی تو قبلا تونستی منم میتونم


گفت خیلی بی انصافی فاطمه


من اعتمادندارم


من میترسم


من هنوزم....


من دلم واسش تنگ شده


من نمیخام حمید بیاد تو زندگیم


من میترسم از ته این رابطه


من از مهربونیاش میترسم


از نگاهاش وقتی از دستم عصبانیه


از ناراحتیاش


از خوشحالیاش


از وقتایی که میگه دوسم داره


از وقتایی که نمیگه و میگه همیشه بت نمیگم این حرفو!!باکارام بت ثابت میکنم


از وقتایی که میگه دیوونم کردی دختر!!


از وقتایی ک بحثو عوض میکنمو جوابشو نمیدم






من نمیدونم چمه


فقط میترسم


فقط گیجم


فقط نمیدونم چیکار باید بکنم


چه کاری درسته چه کاری غلط


من فقط...



بعده مدت هاااا بازم رفتیم مدرسهههه


ینی اصن حاااالش نبووود


دلم میخاست تصادف کنممم ولی نرم مدرسههه


اصن دلم نمیخاست بیدار شممم


داغونااااا


داغووون


تازه یکشنبه هم بود


زنگ اخر ادبیات


با معلم دوست داشتنیه عزیز


تهمتن جان:||||


اصن نگاش نمیکنم دگه نکبت خانومو-______-


داشت با بچه ها بحث میکرد ک کی تابلو رو پاک کنه


منم شیطونیم گل کرده بود


پاشدم رفتم پا تابلو


و حدود ده دقیقه داشتم پاک میکردم تابلورو


تهمتنم حرصش گرفته بود


هرچی میگفت نگاش نمیکردم اصن


و کار خودمو میکردم


اخرشم ک اومدم بشینم گفت دستتون درد نکنه خانمه صخره


توجه نکردم بش ک یکی از بچه ها گف فاطی خانم تشکر کردن


منم یه ثانیه نگا کردم گفتم خاهش میکنم و رومو برگردوندم


وای لامصبببب خیلی شاخ بودممم


حال ندارم طولانی بنویسم


دلم میخاد همه چیو تموم کنم


دیشب بش گفتم بیا فراموش کنیم هرچی شده رو


گفت میتونی؟


گفتم سعی میکنم!!وقتی تو قبلا تونستی منم میتونم


گفت خیلی بی انصافی فاطمه


من اعتمادندارم


من میترسم


من هنوزم....


من دلم واسش تنگ شده


من نمیخام حمید بیاد تو زندگیم


من میترسم از ته این رابطه


من از مهربونیاش میترسم


از نگاهاش وقتی از دستم عصبانیه


از ناراحتیاش


از خوشحالیاش


از وقتایی که میگه دوسم داره


از وقتایی که نمیگه و میگه همیشه بت نمیگم این حرفو!!باکارام بت ثابت میکنم


از وقتایی که میگه دیوونم کردی دختر!!


از وقتایی ک بحثو عوض میکنمو جوابشو نمیدم






من نمیدونم چمه


فقط میترسم


فقط گیجم


فقط نمیدونم چیکار باید بکنم


چه کاری درسته چه کاری غلط


من فقط...



اقاااااا 


دیروووز کلییی اتفاق افتاااااد


مناوااا با حمید قهر بودم شبش جوابشو نمیدادم


بعد صبح ک بیدار شدم تصمیم گرفتم بیخود نباشمو مث بچه ادم رفتار کنم 


بعد جواب پی امای دیشبشو خیلی قشنگ دادمو سرحالو اینا


و گفت دیشب کجا بودی چرا جواب نمیدادی


منم گفتم هیچی کار پیش اومده بودو اصن نگفتم ناراحتم ازش


بعد تو گروه داشتم با دوستم میحرفیدم ک از کلمات رمزیمون استفاده کردیم و درکمال تعجب دیدم حمید معنیشونو میدونهههه


ینی هنگ کرده بودمااااا


اخه خیلی بی ادبی بووودننن


بعد فک کردم دوستم ب حمید گفته معنی اون کلمه هارو


بعد انقد کولی بازی در اوردم تو گروووه


یهو دوستم اومد گف احمق من معنی این کلمه هارو ی چیز دگ گفتم ب اون و اینا


بعد تازه حمید اومد پیوی هی میگفت فاطمه معنی اونا چی بودو چرا نمیگیو اینا


بعد بش گفتم اگ بگم چی ب من میرسههه


و گفتم باید واسم لواشک بخرییییی


اونم کلی خندیدو گفت باشه


گفتم قول؟گفت باشه


بعد معنی کلمه هارو ی چیز دگ گفتم بش:p


اونم گفت میدونم دروغ گفتیااا ولی واست میخرم


و بعدش یه پسره تو گروه گفت فیلم شهرزادو واسم میاره


و بقیه هم گفتن واسه ماهم بیار


بعد پسره گفت واسه شماها پولیه فقط واسه فاطمه مجانی میارم


حالا حمیدم این وسط فقط پوکر فیس میداد


کلییی پوکر فیس واسه هر پی ام پسره میداد


بعد دوستای حمید میگفتن اوووه حمیید عصباااانی میشووود


پسره هم هیچی ب روی خودش نمیورد خخخخ


یهو حمید اومد پیوی و گفت فاطمه


گفتم بله


گفت تو از من چه انتظاری داری


گفتم ینی چی


گف ینی ب چه چشمی ب من نگا میکنی؟؟


دوست..دوست پسر...چی؟؟؟


منم گفتم نمیدونم تاحالا بش فکر نکردم


گفت الان فکر کن


و گفتم نمیدونم چی میخام


ولی مطمعنم ازینکه دوست پسر نمیخام


و واسش دلایلمو گفتم


وگفتم نامزدم نمیخام


و خیلی مسعولیت داره و منم بچم هنوز


یهو حمید گفت پس میخای عمت شممم؟¿


حالا منم مردم از خنده


و گفت پس چیکار کنیم 


و چه غلطی کنمممم


گفتم نیدونمممم


و کلی حمید از خودش حرف زد


از عقایدش


و این چیزا


و در نهایت گفت که چه کنیم؟؟


منم گفتم من اگه با کسی دوست شم صرفا یه اشناییه و برای اینده


وبخاطر وقت گذرونیو اینا باکسی دوست نمیشم


اونم گفت منم اگه میخاستم واسه وقت گذرونی باکسی دوست شم مورد زیاد بوده


و کلی مثال زد خخخخ


و گفت نمیتونم قول بدم واسه اینده و ادم از ایندش خبر نداره


و تو۲۷-۲۸سالگی میخام ازدواج کنم


و این حرفا


خب منطقی حرف میزد خیلی


و من گفتم الان چقد دوسم داری؟؟


گفت اوممم مقدار خوبیه


گفتم خب اوکی هروقت فکر کردی خیلی خیلی دوسم داری و مثه قبلا شد احساساتت بیا 


گفت خب دارم


گفتم خو خودت گفتی نسبت ب قبل کم شده


گفت الان خوب شدم




و در نهایت در تاریخ۲۵/۱۰/۹۴


من این رللل شدممممم


خخخخخخ


ینی حمیدو چلش کردمااااا


.


.


.


.






اقا مگه تو نمیگی دگ حوصله ناز کشیدن نداری


من قهر کنم نمیای منت کشی؟؟😐😐


Naz nemikesham khob


این خیییلی موضوع مهمیههه😂😂😂😂


😂😂😂😂😂😂


اگ دعوامون بشه منو با چی میزنی؟؟؟😐😑




دستت رو من بلند شه میرم پزشکی قانونی😒😒


😑(😑😑😑😑😑کلی استیکر پوکر فیس داد)


والا😒


میگم داداشام جرت بدن😒




این پی ام اخریمو کپی کرد تو گروه گفت وااااییی یکی منو از دست این دیوونه نجات بدهههه


وای ینی انقد چل بازی در اوردم


همه بچه هام میگفتن وای حمید بدبخت شدی و اینا 


خخخخخخ


بش گفتم حمید خوشبحالت:|


گفت واسه چی


گفتم بعده دوسال به عشقت رسیدی


گفت فاطمه خل شدمممم از دستتتت و کلی خندید خخخخ


دوباره بش گفتم حمید بگو یا علی


گف واسه چی


گفتم میخام عشقو اغاز کنم دگهههه


گفت فاطمه خدایی میتونی دو دقیقه جدی باشی؟؟؟


و خندید باز^____^


بعده یه چند دقیقه تازه متوجه عمق فاجعه شدم


و تازه فهمیدم وقتی یکی با یکی دوست میشه ینی چی


بعد ب حمید گفتم من خط قرمزای خودمو دارم


گفت خب ابیش کن


و گفتم نه اصلا


گفت خط قرمزات چین ینی


گفتم هرگونه لمس کرررردن و تاچ ممنوووووع


هرگونه حرفای خاک برسریو ازین چیزام ممنوع


گفت ینی دستاتم نمیتونم بگیرم؟؟؟


وکلی استیکر تعجب


و منم کلی استیکر تعجب دادم گفتم معلومه که نههههه


و بش گفتم باهات بیرونم نمیام


و دم ب دیقه هم تلفنی حرف نمیزنم بات


و قرارم نیست همش زنگ بزنی بم و ازین چیزا


بنده خدا هنگ کرده بود از دستم خخخخ


وگفت فاطمه میدونی رل زدن ینی چی؟؟


گفتم نه خیر نمیدونم نمیخامم بدونم-_-


گفت باشه هرجوری خودت بخای باهات رفتار میکنم


و منم گفتم من نمیخام تورو اذیت کنم اگه اینجوری نمیتونی خب مجبور نیستیم که


.


.


.


.


.


نباید میگفتم دوست دارم!!وقتی میدونم بلد نیستم و نمیتونم ی دوست دختر نرمال باشم😐برات!!


Khob Asan lazem nist dost dokhtaram bashi


Manam Doset daram


Asan lazem nist ADA Dar biyarii


ya Rell bezanim


Bedone Rell zadan Doset daram


Khobe?


.


.


.


.


.


والا من هدف پسرارو نمیتونم درک کنم


نمیتونم بفهمم دقیق چی میخان یا کدوم حرفشون راسته یا دروغ


ولی خب اگ واقعا اینجوری باشه خعلی عالیه که


وای اصن ول کنییین اینارووو


جریان اصلی رو بگم واستووون


امروز حمید رفته بود دانشگاه کار داشت


بعد ک من تعطیل شدم از مدرسه اومدم کتابخونه


تو محوطه بودم و کیفم هنوز رو شونم بود و یکی از بچه ها داشت دنبالم میدوییدو میخندیدیم ک ندا گفت فاطمهه پسر همسایتون


یهو سرجام وایسام و برگشتم نگاش کردمو دیدم داره نگام میکنه و لبخند زده


حس جالبی بود^_____^


بعدشاااا اومد پیشمو من بش گفتم لواشکمم کوووو


گفت حداقل اول سلام کن


خندیدمو گفتم سلاوم


بعد گف باشهه


و رفت تو سالن


قشنگ بعده سه دقیقه ک رفتیم تو زنگ زد رو گوشیم


برداشتم گفتم بعله


گفت پاشو بیا بیرون


رفتم دیدم دم در وایساده و داره با تلفن میحرفه


گوشیو دور کرد از خودشو اروم گفت پاشو بریم ببینم چی میخاای


منم ذووووق


رفتیم تو مغازه


گفت هرچی میخای بردار


منم خندیدمو ی لواشک برداشتم


بعد اومدم بیام بیرون از در مغازه ک با دستش جلو درو گرفتو گفت میگم هرررچی دلت میخااااد بردار


منم گفتم واقعا؟؟


گفت اره


و هنوزم داشت با تلفن میحرفید


فروشنده هه هم خندش گرفته بود حسابییی و میگفت بردار بردار


منم کلییی لواشک برداشتم با یدونه چیپس سرکه ایییی ک عژقمههه


بعد حمید اومد حساب کنه


منم هیچی ب رو خودم نیوردم


خندید و گفت خوبه؟؟


گفتم عاورهههه عالیهه


بعد رفتیم سمت سالن ک گف شارژرتو میاری واسم؟


منم بردم براش


بعده ۱۰مین پی ام داد من میخام برم بیا شارژرتو بگیر


گفتم پس چرا اومدی توک میخاسی انقد زود بری:||


گفت بخاطر لواشک دیگه


گفتم واااقعااااا؟؟؟


گفت اریییی


گفتم خدااایییش؟؟؟


گفت اریییی


و شارژرو گرفتم ازشو رفت


وای عزیززززم خیلی خسته بود صورتش-___-


الاهی بمیرم واسش-__-


خسته و کوفته اینهمه راهو اومد تا اینجا:((


خودشم نیومد باهم بخوریم که


منم هنو نخوردمشون


دلم میخاد یادگاری نگه دارم ایناروو خخخخ


وای عاقاااا امروزا احساس کردم خیلی دوسش داررررم


هعییییی


بعد تو گروهم گفتم وای بچه ها شاید باورتون نشه ولی من الان لواشک داررم


مرضیه گف عععع حمید خرید براااااات؟؟


گفتم عاریییییی


و کلی ذوووق کرد مرضیه گف مدیونی اگ تنهایی بخوریشووون


گفتم نه نمیخورم هروقت باحمید قهر کردم اون موقه میخورم


مبینا گفت کی قهر میکنین؟؟؟منم میخااام


گفتم اگ حمید۵آن شه و تا۷حرف بزنیم حدودای ۷ونیم قهر میکنیم


دقیقا همونموقه حمید ان شد خخخخ


و طبق پیش بینی هام دقیقا قهر کردیم


خخخخ ینی حمید داشت ب پوریا میگفت میای یه هفته با بچه ها بریم کیش؟


بعد من استیکر تعجب دادمو ب مرضی گفتم مرضیه پاشو بریم المان


تازه اشنا هم داریم


بعد حمید گفت میلاد لابد


گفتم دقیقا


گفت مطمعنی؟؟


گفتم بعله


گفت قهرم


و ادا خودمو در اورد ک همیشه میگم دگههههه حمید تموم شدددد


گفت فاطمه دیگهههه تموم شد


دیگه حمید مرررد


من گفتم واقعا قهری؟؟


گفت اره


و دگم ج نداد


خب ی روز قشنگ واسش مشخص میکنم میلاد کیه


تا ناراحت نشه دگه


خب من برم منت کشییی


اودافزززز فلنننن


^_______^

اقا ماجرا ازین شرو شد ک من بش گفتم






.


.




ادامه مطلب.


.


من چرا وقتی بات میحرفم اعصابم خورد میشه😐😐😐


Nemidonam vala


منم نمیدونم😁👍


Mikhaaay Harf Nazan Baham ta asabet aroom bemone pas


منم گفتم باشه


بعد استیکر عصبانی داد


و گف چرا منت میزاری سرم که جوابمو میدی


و من بش گفتم چه منتی؟؟


دیگه جواب نداد


منم چیزی نگفتم


تااااا دیگه ساعت۷واینا شد


تو گروه کتابخونه حرف میزدیم


بعد یکی از حمید پرسید دانشگاه کجا درس میخونی!؟


منم گفتم جرقویه درس میخونه


بعد ی همچین وضی پیش اومد


Her her


 


Namakdan 😑😑😑😑


 


الان فهمیدین منو حمید قهریم یا بیشتر توضیح بدیم؟؟😐😂


 


Man Asan Kari nadaram bahat


 


الان فهمیدین هی هیتز می؟؟


 


Bas kon dg


 


خو تو قهری من بس کنم!؟؟😐😐


 


Man ghahr nistam dg Kari bahat nadaram asabetoooo khord mikonam


.


.


.


حالا جلو همههه بچه هاااا


تو گروه فقط دوستای من میدونستن


ولی پسرا خبر نداشتن کههه


واسه همین رفتم پیوی و باش حرف زدم


نمیخاستم برمااااا


مرضیه گفت داری اذیتش میکنیو بی احترامی میکنم بش با رفتارمو حرفام


-___-


تو پیوی ک خیییلییی دلش پررر بود


همش میگفت من نمیخام اعصابتو خورد کنم با من حرف نزن


خلاصههه منم بش گفتم باشه باشه اصن دیلیت اکانت میکنم تا کلا از دستم راحت شی و دیگه نرم رو اعصابت


وای بزا کپی کنم حرفامونو


.


.


.


Man hich soalito dg javab nemidam


 


چرا؟


 


Be ghole khodet har Kari dos Daram mikonam


 


باشه


 


هرجور راحتی


 


اکانتمو دیلیت میکنم تا دگ یادمم نیوفتی😆


 


بای


Ghalat mikkoni


 


Delet account koni man midonam Ba to


 


مگه مهمه واست؟؟


 


Fozoli?


 


میخام تو راحت باشی که


 


Nemikhad be fekre man bashi


 


تو به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم؟؟


 


چیکارمی؟؟


 


Fozoletam


 


من فضول نمیخام👌


 


Ghalat kardi shoma


 


عه مگه مهمه من کار غلط میکنم یا دررست


 


Fozoli?


 


نه من هیچی نیستم


 


Khobe


 


بهترم میشه


 


😊


 


Chi?


مگه فضولی؟


 


Are


.


.


.


.


:


.




.


.


.


.


.


 


بعد ادش کردم تو گروه کتابخونه چون لفت داده بود و گفتم با من قهری چرا لفت میدی


و اینجوری شد ک کلههه بچه ها فهمیدن چیشد


چون ی چی من میگفتم


ی چی حمید


عا دعوااااا


خیلی یه دندس


منم بدتره اون


و من هی میگفتم میخام دلیت اکانت کنم حمیدم میگفت اره زودباش برو دیرت نشه


بعد مرضیه و عارفه فوشم میدادن میگفتن اگ رفتی فلانو اینا


بعد همینجور ک دعوا میکردیم همه ان شدن کم کم و به قول حمید کل اصفهان فهمید-___-


یکی از پسرا از حمید پرسید فاطمه چشه


حمید گفت فقط میخاد حرص بده


منم گفتم نه من فقط میخام برم که تورو دیگه اذیت نکنم


یهو دوست حمید گفت وااای چه جواب رومانتیکی


منم استیکر خنده دادم گفتم اری من کلا ادم رومانتیکیم


حمیدم گف اره خیلی:/


بعد دیگه دیدم خیلی دارم خز میشم گفتم باشه دیلیت نمیکنم اصن ول کنین


ودگ حرف نزدیم


بعد دوستم رف پیوی حمید-__-


و کلی حرف زدن


و خیلی از دستم ناراحت بود-__-


باواااا من چ میدونستم قراره ی روز ازش خوشم بیاد


اگ میدونستم ک اینجوری رفتار نمیکردم باش


اه


ب مرضیه گفته بود دوسش دارم ولی دیگه بهش نمیگم


قشنگ تو حرفاشون شیش هفت بار گفت دوسش دارم


و گفت ولی دیگه ازش انتظاری ندارم


اون روزایی که نیاز داشتم بش خیلی راحت رد شدو ب غصه هام خندید


-________________-


میدونم بیشعورم میدونم!!-_-


ینی مرضیه فقط فوشم میداد


بعده یه ساعت خودم رفتم پی ام دادم ب حمید


و گفتم قهر نباشیم


گفت نیستم


گفتم ناراحتم نباشیم


خندید گفت نیستم


عزیزززززم


ذوق میکنه وقتی پی ام میدم بش خخخخ


بعد کلیییی حرف زدیییم


واسم یکی از اهنگایی شو ک خونده بود فرستاد


و خوش گذشت در نهایت


اخره شب بود ک دگ گفتیم بریم سرخونه زندگیمونو بکپیم


بعد پرسید


.


.


.


 


Alan ghahri?


ن باواااا


Khobe


عواقب قهر کردن باتوخیلی وحشتناکه


 


Chera


خیلی بداخلاق میشی خب


Mage bade?


اره خب


بداخلاق بودن خیلی بده


میخای من باتو بداخلاق شم ببینی خوبه یا نه؟؟😡


Ariii


جدی؟؟😐😐😐


Ariii


خداااااییش؟؟


Ariii


بشم مثه چند ماه پیش!؟😐😐😐


Ariii


منو دوس داری؟؟


اول استیکر خنده داد بعد گفت


Ariii


.


.


.


.


خخخخ


ولی در کل فازمون مشخص نیست


هعیییییی


.


.


.


.


.


.


امشبم با حمید قهر بودم اصن ن پیوی جوابشو میدادم ن تو گروه


اصن رید نمیکردم پیاماشو


بعد زود خابیدم امشب


ساعت۳بیدار شدم از خاب داشتم چک میکردم تلگرامو


پی امای گروه جالب بود=))))


Zeinab:کیا نیستن؟


اسماشونا لیست کنین


فاطی و حمید کوشن


Ali:پی وی


Hamid:To Akhe az koja midoni?


و کلییی استیکر تعجب


Tedad az 16 bishtar shod


Az borhane kholf esbatesh mikonam alan


Marzia:یا حسین یکی جلو اینو بگیره


Ali:اثبات کن


Marzie:جبر😖😖


Hamid:Farz mikonim ke man Ba fati pm midim


Pas joftemon bayad on bashim


Dar hali ke fateme offe


Pas be tanaghoz Ba farz miresim


Pas man Ba fati pm nemidim


Ali:من اثبات خودما دارم


فرض میکنیم تو تولاین یا واتساپ باهاش در تماسی پس کسی از ما نمیفهمه


پس درنتیجه اثبات میشه ک باهاش در تماسی


Hamid:Man na line Daram na what's


Ali:خب شاید شمارشا داری و به اون پی ام میدی


Hamid:Man goh khordam 😂😂😂😂😂😂


On Alan ghahre


Zeinan:برو منت کشی


Ali:هخخخ حمید کم میاری ب خودت فوش نده


Zeinab:اه همش قهرین


Hamid:Hamash chiye?


Zeinab:همیشه


Ali:حالا اینگار جدی جدی زنو شوهرند ک میگی همش قهرین


Marzie:خو راس میگ دیگ


Zeinab:سینگلا دخالت نکنن😂
























-


'